یه موضوع مسخره ی اعصاب خوردکنی
من وسواس دارم بدم میاد از همه چی
مخصوصا وقتی چیزی خیس هست
وقتی از حمام میام بیرون تا حالا چندبار به شوهرم گفتم چنددقیقه صبر کن من لباس بپوشم و موهامو ببندم بعد بیا با من حرف بزن پیشم بشین فلان
امروز که اومدم اومدم موهامو با حوله جمع کنم تا ابش گرفته بشه اومد از دستم حوله رو گرفت گفت بزار کمکت کنم منم حوله رو کشیدم از دستش گفتم ولم کن دیگه اونم عصبانی شد رفت از صبح رفته بیرون هنوز نیامده پیام دادم جواب داد یه نفر کارش داشت ب من گفته بود ولی زنگ زدم جواب نداد
منم میدونم وسواس بده سخته همه چی ولی اینکه یه موضوعی رو به یه نفر بگی که بفهمه رعایتش کنه برات مهمه و اون همش دستت بندازه یا بخاد بره روی اعصابت خیلی سخت تره
ممکنه بگید من مشکل دارم برم درست بشم یا شوهرم داره عذاب میکشه مثلا ولی اینکه فقط ده دقیقه صبر کنه بعد بیاد به وسایل من دست بزنه یا به خودم خیلی چیز سختی نیس
خیلی چیزا رو من رعایت میکنم چندتا چیزم اون رعایت کنه
خیلی دلم گرفته چون داشتم خوب میشدم ولی انقدر مسخره ام کرد و دستم انداخت که درمانو ول کردم من خودم بیشتر عذاب میکشم ولی نمیفهمه
تو این مورد هم حق رو به خودم میدم اصلا دلم نمیخاد عذرخاهی کنم یا بهش زنگ بزنم ولی از همه خانواده ام دورم هیچ کس ندارم فقط خودمو شوهرم هستیم به جز اون کسی رو ندارم که بخام براش کلاس بزارم مجبورم خودم عذرخاهی کنم
درحالیکه زندگی ینی هوای همو داشته باشیم وقتی من از یه چیزی بدم میاد اون رعایت کنه وقتی اون بدش میاد من رعایت کنم غیر اینه؟
بنظر شما خیلی پیش پا افتاده نیس که الکی گذاشته رفت جواب نمیده
خودم کم فکر خیال دارم باید به فکر آقا هم باشم