خواهرشوهرتون_هستم
عضویت :
1403/01/14
زن
درج نشده است
«به دنیا که آمد پدرش النگوهای عروسی مادرش را فروخت.قوچ چاق و چله ای را زمین زد و تمام درو همسایه و فک و فامیل را نذری داد.وقتی سیزده سالش بود کیف پول مادرش را دزدید.در هفده سالگی یک نفر را کشت. خانواده اش تمام داروندارشان را فروختند تا توانستند دیه دخترک را بدهند.وقتی بیست سالش بود یک تزریقی خیابان خواب شده بود و مادرش شب و روز دعا میکرد کسی او را بکشد تا با پول دیه اش بتواند دختران دم بختش را شوهر بدهد. در یک شب برفی زیر پل به قتل رسید،قاتلش جوان معتادی بود که هفت روز بیشتر در زندان دوام نیاورد.» این یک داستانِ ، اثر بلقیس سلیمانی . که با نوشتن این داستان ، بخشي از تفكر مردسالار يعني تمايل افراد به داشتن كودك پسر به جاي كودك دختر را به باد انتقاد گرفته است. «کاربری جدید نیستم اکانت دارم و به درخواست خودم تعلیق شدن🧘🏻♀️.»