mahsaaaaaan

عضویت : 1397/07/15
زن
درج نشده است
در خیالات خودم،در زیر بارانی که نیست...میرسم باتو به خانه،از خیابانی که نیست...می نشینی روبرویم،خستگی در میکنی...چای میریزم برایت،توی فنجانی که نیست...باز میخندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست...شعر میخوانم برایت،واژه ها گل می کنند...یاس ومریم می گذارم،توی گلدانی که نیست...چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی...دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست...وقت رفتن می شود،بابغض می گویم نرو...پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست...می روی وخانه لبریز ازنبودت می شود...باز تنها می شوم،بایاد مهمانی که نیست...
موردی یافت نشد!