نانا گریه دار بود
یاد مامانم افتادم
یه بار دوستم گولم زد بیا بریم خونمون من اول ابتدایی بودم هنوز چیزی بارم نبود
شیفت بعد از ظهری بودم.
مثل خل ها رفتم.اون موقع هم زود شب میشد.
باهاش رفتم و خونشون خیلی دور بود گفتم مامانم نگرانم میشه میخوام برگردم هی اصرار میکرد
آخرشم از دستش فرار کردم
ولی وقتی رسیدم شب شده بود و مامانم یه گوشه بیهوش افتاده بود و زنداییم داشت آب می پاشید روش و آب قند درست کرده بود
الهی بمیرم براش
آبجیمم ویلون سیلون دنبالم تو کوچه ها بود
مامانی جوووووووووووووووونمممممممممممممممممم