2733
2734
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731
اینم خاطره زایمان من ...

شنبه 26 آذر سال 90
درست 38 هفته و 4 روز داشتم ... روزی بود که با همسر و مامانم برای ویزیت رفتیم مطب دکتر . مثل همیشه معاینه کرد و گفت مشکلی نیست !
بازم من تعجب کردم که چرا حرفی از زمان دقیق زایمان نمیزنه ، ازش پرسیدم پس کی برای زایمان بیام ؟ گفت از 8 تا 14 دی احتمال درد گرفتنت هست و وقتی دردت گرفت تا زمانیکه دردا منظم نشده (فاصله 5 دقیقه بین دردا) نیای بیمارستان . گفتم تو تاریخی که شما میگین من تو هفته 41 و 42 هستم ، شرایطم الانم خیلی سخته ... همش درد و بی خوابی ... نمیشه زودتر تموم بشه ؟
گفت : بزور که نمیشه بزائونمت ! و سکوت من . از وزن بچه سوال کردم (چون همیشه میترسیدم بچم خیلی تپل بشه و زایمان طبیعی برام سخت) که گفت خوبه و برای اطمینان بیشتر برام سونو نوشت . همون شب سونو رو انجام دادم و وزنش رو بین 2900 تا 3100 تخمین زد . در ضمن نوبت بعدی رو برای ویزیت واسم 10/10/90 داد !
پنج شنبه 8 دی سال 90
از سحر با دردایی که یهو میومد سراغم از خواب می پریدم . و هربار از ترس چشامو محکم تر می بستم که زودتر خوابم ببره . همیشه از این دردا میترسیدم در عین اینکه منتظر بودم تا هرچی زودتر بیان سراغم !
ساعتای 6 یا 7 دیگه دردا نذاشتن بخوابم ... بیدار شدم . همسرم قبل رفتن به محل کارش بهم سپرد که اگه دردا شدید و منظم شد حتما بهش خبر بدم و با قولی که دادم راهی شد .
مامانم بهم زنگ زد و حالمو پرسید که بهش گفتم درد دارم اما نامنظم . خیلی نگران شد و قرار شد اگه شدید شدن به اونم خبر بدم . تا ظهر که همسرم اومد چندین بار هم مامان و هم همسرم زنگ زدن و حالمو پرسیدن که فرقی نکرده بود .
گفتم دردام تموم شدن ! همسرم اون شب کلی تو خیابونا تابم داد ... خوش گذشت ...
اومدیم خونه و باز قرار شد اگه دردام بیشتر شد ، حتی اگه نصفه شب بود همسرمو بیدار کنم و بریم بیمارستان .

جمعه 9/10/90
40 هفته و 3 روز ! دردا هنوز بودن که خوابم برد اما نزدیکای 4 صبح دیگه نذاشتن بخوابم و مرتب میرفتم دستشویی . دیگه داشتم مطمئن میشدم که زایمانم نزدیکه . به سرم زد برم حموم که البته همسرم بخاطر سردی هوا و اینکه لرز داشتم منصرفم کرد و بعدا فکر میکردم چکار خوبی کرده . بعد خوندن نماز صبح حدود ساعت 6 صبح همسرمو بیدار کردم. بهش گفتم باید آماده شیم ... و بعد به مامانم زنگ زدم ... تازه اون موقع متوجه شدم لکه های خونی هم دارم . وسایل بچه و ساک رو برداشتیم و رفتیم دنبال مامانم و بعد بیمارستان. تو چهره مامان استرس رو می دیدم . مرتب ازم می پرسید درد داری؟شدیده؟ و من هربار بهش دلداری می دادم که نه چیزی نیست !
ساعت 7:15 پذیرش شدم . همراه من یه خانوم دیگه اومد که کیسه آبش پاره شده بود . وقتی میخواستیم بریم بخش زایمان ، یه پرستار اومد تا ما رو ببره . بدون اینکه خداحافظی کنم با مامان و همسرم ، جلوی در آسانسور ازشون جدا شدم و در آسانسور بسته شد . دیگه انگار همه چیز جدی جدی شده بود . یه بغضی اومد سراغم ... اما زود رفت . تنها شده بودم .
رفتیم تو یه اتاق ... اول اون خانومه لباساشو تحویل داد و رفت ... دراز کشیدم و معاینه شدم ... ماما گفت دهانه رحم 5 سانت باز شده ... لباسامو تحویل دادم و رفتم تو اتاق زایمان .
جمعه بود و انگار هیچ کس دیگه ای خیال زاییدن نداشت جز من! فقط من بودم و ماما و دو سه تا پرستار و چندتا خدمه . هنوز شیفت رو تحویل نداده بودن . پرستارا ازم فشار گرفتن و سرم وصل کردن . واسه نوار قلب بچه هم دستگاه بهم وصل کردن . حدودای 8:30 با یه تیغه پلاستیکی اومدن و بعد از چندبار شکست! بالاخره کیسه آبم رو پاره کردن . گرم بود و فقط یکم خیس شدم . چون خدمه میخواستن اتاق رو مرتب کنن ، اتاق منو عوض کردن و رفتم اتاق بغلی ... اتاق درد من !
حدود ساعت 9:30 آمپول فشار زدن . تو این مدت تقریبا با پرستارا دوست شده بودم . سراغ دکترم رو ازشون گرفتن که گفتن امروز کشیک نیست ! گفتم پس من چی ؟ گفتن هیچی ... یه خانوم دکتر دیگه میاد واسه معاینه . دیگه اون پرستارا رو ندیدم و بجاش پرستارا و مامای جدید اومدن . همه دورم جمع بودن ... ماما معاینه کرد و گفت هنوز دهانه رحم 5 سانته !
تو این مدت همسرم مرتب زنگ میزد و حالمو می پرسید . حتی یه آشنا هم پیدا کرده بودن ... یکی از هم کلاسای قدیم مامانم که کادر بیمارستان بود و از طریق اون سفارشمو به ماما داده بودن.
راستی چون میخواستم زایمانم بدون درد باشه ! و چون بیمارستان فقط استنشاق گاز داشت ، درخواست گاز دادم که از همسرم هم رضایت گرفته بودن . یه کپسول گنده آوردن کنارم و بعد یه متخصص بیهوشی هم اومد برام توضیح داد که چطور ازش استفاده کنم . هربار که دردام شروع می شد ازش تنفس میکردم و متاسفانه فایده ای نداشت . شنیده بودم که برای همه جواب نمیده . ولی خب انگار از لحاظ روانی موثر بود .
پرستارا بهم گفتن تا ظهر زایمان میکنم . همش ساعت رو مدیدم که کی ظهر میشه . تا ظهر که دردام شدید تر شدن دو نفر دیگه هم اومدن . که یکیشون درد زودهنگام داشت و اون یکی رو نفهمیدم !
همسرم یبار خواسته بود تا باهام حرف بزنه که از شدت دردا نتونستم برم ، فقط گفتم بهش بگن که خوبم . ساعت حدود 12 بود که دکتر شیفت معاینم کرد و اون موقع بهم گفتن دهانه رحم فوله و 10 سانت باز شده اما بچه هنوز تو لگن نیومده . و علتش بد قرار گرفتن بچه تو لگن بود .
دردا شدید بودن و با وجود زورایی که میزدم فایده ای نداشت . انگار دل همه برام می سوخت . همش دور و برم بودن. ماما بهم پوزیشن معرفی میکرد و من انجام میدادم و با شروع هر درد و فشار باید زور میزدم . اما خبری نبود . دو تا از خدمه های شیفت چقدر بهم کمک کردن . زیر بالمو می گرفتن ... دیگه واقعا توان نداشتم . از ظهر روز قبلش چیزی نخورده بودم . ماما چندبار پیشنهاد داد آبمیوه بخورم ... نمی تونستم . وقتی اوضامو دید مجبوری بهم داد . الان فکر میکنم شاید همون آبمیوه هم کمکم کرد چون ضعف شدیدی داشتم و فقط دلم میخواست بخوابم .
از میون همه پوزیشنا فقط دوس داشتم برم رو توالت فرنگی و زور بزنم که خدمه هم دنبالم میومدن که یهو اونجا خوابم نبره ! دیگه اونقدر روم فشار بود و درد داشتم که میگفتم سزارین کنین که همه بهم خندیدن و ماما فقط میگفت زور بزن و خودتو خلاص کن . هر بار همینو میگفت و میرفت !
یادمه یبار که از دستشویی اومدم بعد از کلی زور روی توالت فرنگی معاینم کرد و گفت سیاهی موی سر بچه پیداس اگه دوباره خوب زور بزنی تمامه . خیلی حس خوبی بود . انگار بعد از اون همه زور زدن بالاخره بچه داشت میومد . دوباره دردا همراه فشارا اومدن ... توی 4 مرحله ... و این بار هم زور زدنام توی 4 مرحله ... ماما گفت بسه بسه ... دیگه زور نزن از ظهر این اولین بار بود که میگفت زور نزن . به خدمه گفت اتاق زایمان رو آماده کنن و یکی از خدمه کمکم کنه تا برم تو اون اتاق .
نشسته بودم و جون نداشتم تکون بخورم ... ماما میگفت سریع بیارینش و خدمه کنارم میگفت زود باش ... پاشو ... نمیتونستم ... نشسته چرت میزدم . تا اینکه خدمه بهم گفت الان نشستی رو سر بچت ... خطر داره براش ... تازه بیدار شدم ... از بالای تخت پریدم پایین . فاصله این دوتا اتاق رو نمیدونم چجوری رفتم . فقط خدا رو صدا میزدم . خدا ...
رفتم بالای تخت زایمان و دوباره زور زدم . ماما گفت صبر کن ... زور نزن ... همین موقع برش پرینه رو زد . هیچی نفهمیدم . بعد چند لحظه سرش رو دیدم و با یه زور دیگه اومد بیرون . آروم بود . گذاشتنش رو سینم . گرم بود و خیس . نگاش میکردم و خدا رو شکر میکردم .
اومدن بردنش اون سمت اتاق و خشکش میکردن ... صداشو میشنیدم ... حالشو پرسیدم که گفتن سالمه ... و ساعت ... که گفتن 4:30 ... مهان من اومد .
حساب میکردم که 9 ساعت زایمانم طول کشیده . و دوزندگی خانم ماما که برام درد داشت ...
ساعت 6:30 عصر بردنم تو بخش و بعد اون مامان و خواهرم اومدن ملاقات ! گوشیمو برام اوردن که با همسر و بابام صحبت کردم . و بعد مادرشوهر و پدرشوهرم و خواهر شوهرم و ...
زایمان سختی داشتم و هنوز نمیدونم برای دفعه بعد اگه بخوام انتخاب کنم طبیعی رو انتخاب میکنم یا سزارین ! اما مادر شدن خیلی شیرینه . خدا به همه خانوما این لذت رو بچشونه .
دوستای گلم میخوایم روز یکشنبه مصادف با وفات پیامبر، به صورت گروهی دعای توسل بخونیم و برای افرادی که نام برده شده دعا کنیم، خوشحال میشیم شما هم قدم به زنجیره ما بزارین
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=168744
طراحی و اجرای بی نظیر تم جشن تولد... جشن دندونی...

"""""" ساخت کلیپ های زیبا و به یادماندنی تولد""""""""" با کیفیت و قیمتی استثنائی

تقویم 1392 با طرحهای مختلف

www.panitem.ir

ادرس کلوپ در نی نی سایت

http://www.ninisite.com/clubs/detail.asp?clubID=17309

با """""""پانی تم""""""" تفاوت و کیفیت را تجربه کنید...
طراحی و اجرای بی نظیر تمهای تولد..جشن دندونی..جشن قدم..سیسمونی.. www.panitem.ir
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687