من خودم چندتا خاطره که خنده دارمیگم با مادربزرگم کافی شاپ رفتیم بعد آقا برامون منو که آورد مادربزرگم گفت اینا چیه ختم انعام باید بخونیم اونقدر خندیدیم .
یکبارمادربزرگمو برده بودم آزمایش ادرار بده . قوطی را پراز ادرار کرده بود بهش گفتم چقدر پر کردی گفت خوب کلی پولشودادم.
یکبارم با دوستم کلاس یوگا میرفتیم بعد مربی جلسه قبل گفت همه با خودشون ملافه بیارن دوستم ملاقه شنیده بود با خودش ملاقه آورده بود ملاقه را دیدن اونقدر خندیدیم میگفت شوهرم گفته ملاقه میخوای ببری چیکار مگه اش میخواین درست کنید.
این خاطره هم از توهمین سایت دیدم طرف میگفت مادربزرگم یه سطل ماست دستش بوده تو خیابون دیدمش گفتم این چیه گفته دیروز رفتم آزمایش ادرارم نیومده اینو پرکردم امروز ببرم هرچی میخوان بردارند