۲۰ سالمه تک فرزندم ...
۴ ساله پشت کنکورم(سالای قبل دولتی میوردم بابام گف من هزینه خوابگاه و خورد و خوراک و کتاب و....نمیدم)دانشگاه آزاد و پیام نور هم که اصلا نزدم چون زهرمارم میکرد و به اعصاب خوردی و گریه های بعدش بابت هزینه نمی ارزید .....
مامانم طلا فروخت یارانه چند ماهشو داد تا من کتاب تست بخرم قلم چی ثبت نام کنم و....خب اون زن بیچاره هم تا ی جایی کشش داره دیگه نمیتونه نداره ....
امسال مجدد کنکور دادم مصاحبه فرهنگیان دعوت شدم اما رد شدم دولتی هم شهرا دور نزده بودم نیوزدم(فقط چند تا شهر اطراف)امروز کارم گریه بود مامانم ارومم کرد البته خودش هم پا ب پا من گریه کرد......
بابام اومد خونه بهم گف قبول شدی گفتم نه هیچی بعد گف اره ما از این شانسا نداریم که تو قبول بشی و پیشرفت کنی .....منم گفتم تو برام پدری نکردی خرج من نکردی استعدادهامو نادیده گرفتی منو سرکوب کردی اصلا انگار ن انگار من باهاش حرف میزنم خنده تمسخر آمیز میکنه و عین خیالش نیست ....
نه کلاس رانندگی منو فرستاد نه کلاس های مورد علاقمو نه مسافرت میبره نه پول میده ک با کاروان بریم نه مهمونی میره نه مهمونی میده......داغون کرد من و مامان بیچارمو
اون قدری داشتن پدر خوب تو اعتماد ب نفس دختر موثره ک صدتا عمل زیبایی و بوتاکس و....نیست .
پدر خوب ب دخترش پر و بال میده حمایتش میکنه میفرستتش کلاس بهش محل میکنه تو شادیا و غماش باهاش شریکه اما پدر من فاقد تمام اینا بود ....