2733
2734
مارال منم خیلی دل سوزم دلم میخوادیکم بدجتس بشم ولی نمیتونم
آدمک آخردنیاست بخند..آدمک مرگ همین جاست بخند..اآن خدایی که بزرگش خواندی..بخدامثل توتنهاست بخند..دست خطی که توراعاشق کرد..شوخی کاغذی ماست بخند..فکرکن دردتوارزشمنداست..فکرکن گریه چه زیباست بخند..صبح فردابه شبت نیست که نیست..تازه انگارکه فرداست بخند😄

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

اگه خانواده شوهر فهم و شعور بالا دارن چرا ازشون دوری کنیم.ولی بعضی ها جنبه صمیمی شدن ندارن.در کل همیشه یه حرمتی این وسط باشه خوبه
خدایا ممنونم به خاطر زندگیم...به خاطر خوشبختیم...
دقیقا مثل منی ٥ تا جاری هستیم من از همه کوچیکترم اونای دیگه اندازه من بچه دارن اما مادر شوهر بنده اصلا دوست نداره بره پیش اونا هفته ٣-٤ روز میاد ور دل من هر جا بخوام برم هر چی بخوام بخورم با من هست انگار با من مسابقه گذاشته خودش میگه اینجا راحت ترم اونای دیگه این حرفو زدن اون حرفو زدن درصورتی که عین اون حرف رو منم بهش میزنم شانس که میگن اینه دیگه اول زندگی بجای دونفر بودن همیشه سه نفر بودیم هیچوقت تاکید میکنم هیچ وقت دو نفره نبودیم فقط یکبار اون اوایل جاری بزرگه دلش برامون سوخت بلیط مسافرت یک هفته ای فکر کنم گرفت که دو نفری با هم باشیم مثلا ماه عسل بریم اونم قایمکی چون اگه میفهمید باهامون میومد و لحظه اخر هم که رو به رفتن بودیم فهمید ولی به روی خودش نیاورد فقط تو دل ما رو قایم میکرد که وای دل من شور میزنه تصادف نکنید خوابتون نبره دزد نزنه.... البته اگه خودش همراهمون بود از این حرفا نمیزدا بعد هم هفت روز هفته تمام برادرا از اول صبح زنگ میزدن باید گزارش لحظه به لحظه میدادیم چی میخوریم چی میکنیم کی میکنیم خودش هم پشت تلفن گریه و زاری که دل من تنگ شده چرا طول کشید و از این حرفا الان کمتر شده بخاطر وجود بچه ها شایدم کمتر نشده من بی خیالتر شدم چون فرقی نداره برام دیگه دو نفره نخواهیم بود تا وقتی که بچه ها رو شوهر بدیم و خودمون ٨٠-٩٠ سالمون بشه و احیانا زنده باشیم حسرت همه چی به دلم موند همه چی تنها خوبیش اینه قصد بدجنسی نداره مثلا دوستم داره از همه عروسا بیشتر ( غیر از دخترش) مدل دوست داشتنش اینطوریه از اول وا دادم سرم سوار شدن
من نميدانستم معني هرگز را… تو چرا باز نگشتي ديگر؟   
یه نمونه مثال میزنم حامله بودم ماه های اخر با اون شکمکه بشین پاشو برام سخته خونه جاریم بودم و دختر کوچیکم وسایل بازی رو بریز بپاش کرد و غذا رو ریخت خواستم جمع کنم برادر شوهرم گفت شما خم نشو براتون خوب نیست من انجام میدم نمیخواد خم بشی بچه اذیت میشه دقیقا دو دقه بعدش مادر شوهر منو صدا زد که دونه های برنج غذایی که خورده ریخته پایین پاش براش جمع بکنم( ویلچری هست خودش نمیتونه) با توجه به اینکه رفتار پسرش با من رو دید و نوه هاش هم دور و برش بودن میتونست از اونا بخواد
من نميدانستم معني هرگز را… تو چرا باز نگشتي ديگر؟   
حرص خوردنم کاری از پیش نمیبره چیکار کنم دیگه از اون اول هی شوهرم میگفت پیره ادم امروز و فردایه ، دو فردای دیگه طوریش میشه حسرت میمونه به دلمون الان ده سال فکر کنم شده از وقتی دوست بودیم میگفت مامانم حالش خوب نیست سال ٧٧ بود البته اون موقع پدر شوهره بود و از ترس اون جیک نمیزد اون که فوت کرد نفسش شد پسر اخرش و با منم که احساس راحتی میکنه کاری نمیتونی بکنی یعنی نه که نتونی ادمش نیستی که بخوای دل بشکونی مجبوری کوتاه بیای حالا مادر شوهر من این خوبی رو داره که گشاده دسته یعنی من چیزی بخوام دو دستی میده مثلا میخواد جبران کنه ولی بازم من ادم سواستفاده گری نیستم همینجوریش نوه ها و جاریها حساس شدن روم چه برسه خودم هم یقه چیزی رو بگیرم مثلا مسافرت رفت برکشت برا اونا سوغاتی اورد چند تا تیکه برا من یه دستبند طلا اورد دور از چشم اونا داد بهم یا یکی دو سال پیش بود یه انگشترش رو داد به من به بهونه این که برا دستش بزرگه بهش کفتم چسب میزنم برات کوچیکش میکنم گفت نه تو بردار ولی به کسی نگو انگشترش قشنگ بود تک نگین درشت الماس داشت ابین خوبیها رو میکنه دهنم رو میبنده ولی خوب ادم یه زمانهایی حوصله خودش رو هم نداره چه برسه به دیگران مخصوصا این که از پ نجشنبه جمعه میاد تا یکشنبه ، چشم هم بزاری هفته جدید میاد و دقیقا هم زمانی هست که شوهرم مثلا بیکاره ووقتی مادرش باشه جایی نمیتونیم بریم اگه بریم هم باهامون میاد و یا شوهرم یا من باید بهش سرویس بدیم مثلا تو مهمونی دم در دستشویی یه لنگه پا باید وایستم
من نميدانستم معني هرگز را… تو چرا باز نگشتي ديگر؟   
البته خیلی وقتا حرصم میگیره میام اینجا منفجر میکنم خودمو اروم میشم چی بکنم دیگه نمیتونم بی ادبی بکنم از اول رک جواب نکردم الانم دیگه نمیتونم
من نميدانستم معني هرگز را… تو چرا باز نگشتي ديگر؟   
وای چقدر سخت واتو واتو! مادرهمسر منم به زن پسر بزرگه اصلاً کاری نداری! خیلی هم ازش حساب میبره و کلی هم باهاش رودربایستی داره! البته این جاری بزرگه از همون اول ظاهرا گربه رو دم حجله کشته، چون میدونه یه کوچولو رو بده این مادرشوهری که من میبینم میره سرشون خراب میشه و دیگه در نمیاد! یعنی کاملاً از اینهاست که متاسفانه اصلاً نباید رو داد بهش! نیم ساعته پشیمونت میکنه! منم همین سیاست رو پیش گرفتم، البته تا اونجا که بشه، چون همسرم خیلی پشت مادرشه! حتی به قیمت زندگیمون! مادره هم این رو میدونه و خیلی اذیت میکنه و دعوا میندازه بین مون، اصلاً هم نگران نیست که ما زندگیمون چی میشه؟ فقط فکر خودشه! ولی خوشبختانه تنها چیزی که هست تعدادشون زیاده و تمرکزش فقط روی ما نیست!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687