تمام سال ها ، توی زندگیم از موقعی که یادم میاد که حداقل ۱۸ سالم بود ؛ مردی نبود که با دیدنم یک دل نه صد دل عاشقم نشه هر کس رو که نگاه میکردم کارش تموم بود ، ده ها نمیدونم شاید صد ها نفر رو رد کردم … بجز یک نفر ، حسرت این یک نفر در گذشته ی من جا موند خیلی سالها ازش گذشت هر کس رفت دنبال زندگی خودش ولی بعضی صدا ها بعضی چشم ها رو نمیشه هرگز فراموش کرد … وقتی دوباره سر راهم قرار گرفت فکر میکردم این بار دیگه تمومه منم مثل بقیه میشم ولی باز هم نشد باز هم به همون روش قدیمیش پسم زد . حس میکنم عکس العمل رفتار های خودم داره اینجوری بهم برمیگرده …..
منمفقط میخواستم مثل بقیه باشم همین! یک نفر که من دوستش دارم منو دوست داشته باشه منو ببینه منو بخواد ، زندگی داشته باشیم آینده داشته باشیم ولی نشد وقتی میدیدیم بقیه تقریبا زندگیشون داره شکل میگیره ولی من هیچ کجایی نیستم از خودم از زندگیم فرار کردم فکر میکردم اگر دور بشم حل میشه ولی نشد این روز ها سنگینی این درد بیشتر از همیشه حس میشه …