اخ ک چقد دلم تنگه واسه بچگیم
منو آبجیم همیشه ب دستگیره های در آویزون می‌شدیم یه زیر پله داشتیم در داشت همیشه فک میکردم سمندون داخلشه😂😂🤣
ما خونمون نرده داشت میخواستیم بریم پایین از نرده ها سر میخوردیم میرفتیم
ی زیرزمینم داشتیم ک از ترس سوسک گنننده ها جرات نمیکردیم بریم توش، پر از وسیله درب داغون و سووووسک بود
روزگار کودکی یادش بخیررررر
یادش بخیر با دوستام دکتر بازی،میکردیم اونم زیر تخت مادر دوستم .
روزگار کودکی یادش بخیررررر
ما وقتی بچه بودیم ،یه نفر با گاری ماست کیسه ای میآورد ،ماستیه ماست !ماهم انگشت انگشت می خوردیم مارو با چوب دنبال می کرد ای می خندیدیم
تاب داشتیم از آهنایی که درخت مو رو نگه می داشتن بسته شده بود همیشه استرس اینو داشتم موقع تاب خوردن آهنا بیفتن سرم درختم بامن حرکت می کرد
مایکی می اومد توکوچه مون چرخ فلک دستی داشت یه دوسه متر از زمین فاصله میگرفت ،پول می گرفت سوارمون میکرد
کاشک بر میگشت به قدیم . صفا صمیمیت مهربوتی بود چشم هم چشمی نبود همه همسایه ها دور هم جمع میشدن همه از حال هم خبر داشتن اما حالا ...........
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
18 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
