سلام دوستان داستان طولانیه ی خلاصه میگم
یک سال و چند ماه پیش با ی پسری آشنا شدم
خیلی مهربون و ساده و درکل شخصیت های خوب زبادی داره
راستش این پسر بهم ابرز علاقه کرد و باهم ی چندماهی وارد رابه جدی شدیم ولی خب بخاطر ی سری مشکلات و اینکه دلم ویش کسی دیگه بود ( اون شخص اصلا دوسم نداشت ) با این اقا کات کردم ولی ایشون همش دنبال من بود از التماس گرفته تا هرکاری می کرد تا برگردم منم تریپ مغرورا می گرفتم فک می گردم چخبره
دوبار این اتفاق افتاد و بدجچر با حرفام دلش و شکستم
از تحقیر و توهین و بی احترامی گرفته تا شکستن قلبش
بار دوم دیگه باهم صحیت نکردیم تا ی مدت تا اینکه بهش پیام دادم امروز و حرف زدیم
ولی سر ی سری اتفاقات ی مدت عذاب وجدان گرفتم وهمین باعث شد برگردم که احساس میکنم توی این بک سال و نیم منم مجذوب خودش کرده....و مشکل اینجاست حال که من گرفتارش شدم اون حرفای من و باور نمی کنه و اعتماد نداره میگه بازم میری و نمی تونم فراموش کنم و....نگین دچستت نداشته و فلان اون واقعا منو میخواس و میخواد ولی خودم این بار خراب کردم بدم خراب کردم ولی خدا شاهده مث سگ پشیمونم و هر روز میخوام خدامنوببخشه
حال که ورق برگشته دلم میخواد اشتباهم و جبران کنم ولی باور نمی کنه حقم داره.....
گفت تا زمانی که این موضوع از یادم نره نمی تونم کث قبل بشم و ب رابطه برگردم چون اسیب می ببنیم هرجفتمون
توی هرشرایطی کنارم بود و کمکم کرد اونوقت منه احمق چیکار کردم خدااااا
حالم خیلی بدههههه ولی بخدا منم حال و روز خوبی نداشتم و بدجر تحت فشار بودم انگار خودم نبودم انگار شیطان توی جلدم بود !!!
سختمه نمی تونم تا چن سال دوست معمولیش باشم تا ایا بشه یا نشه
تروخدا مصیحت نکیند میدونم خریت کردم
کمکم کنید بگین بهش چی بگم چیکار کنممممممم؟