مامانم میخواد طلاهای خودش رو کامل،بخشی از طلاهای من و خواهر کوچیکم رو بفروشه و یه وام بگیره و یه خونه بخره برای من و خواهرم برای ایندمون
دوباری همراه من و همسرم اومد رفتیم چندتا خونه دیدیم،من متوجه کلافگی همسرم شدم چون ماشین ب شدت خرابه و هوای اینجا هم خیلییی گرمه،راستش منم حوصله این کارارو ندارم اصلا،حالا امروز هم مامانم زنگ زد ک بریم یه خونه ک پیدا کردم ببینیم گفتم مامان فلانی امروز کارش خیلی سنگینه خسته میاد خونه نمیتونیم بیایم،ناراحت شد،گذشته از همه اینا خونه ما خیلی جای خوبی نیست خیابونا اسفالت نشده و پر از چاله های وحشتناکه ک ماشینو واقعا داغونتر میکنه با هر بار رفت و امد ادم پشیمون میشه از اینکه از خونه زده بیرون،من از شوهرمم ناراحتم ک زورش میاد کمک کنه ولی خب اونم ادمه شاید دلش نخواد واقعا،مامانم اینا شکر خدا ماشین دارن و چند روزه خریدن ماشینشون رو،نمیدونم چرا با بابام نمیرن این خونه هارو بیینن،راحت با ماشین و کولر و ارامش تا با ماشین داغون ما توی گرما و سر و صدا،من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم هم از شوهرم ناراحتم هم از دست مامانم کلافم