2752
2734
عنوان

رمان قباد و صنم | ناهید گلکار | همه بخونید عالیه 😍🫂💖

| مشاهده متن کامل بحث + 141666 بازدید | 1260 پست

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و ششم- بخش یازدهم 







 

 اون تنها کسی بود با یک نگاه دورنم رو می دید،

داشت یک قالی رو زیر و رو می کرد منو که دید فورا رفت پشت میزش نشست و دستور دوتا چای داد و همین طور که مثل همیشه تسبیحش رو سر انگشت هاش می چرخوند دستشو دراز کرد و گفت: بشین بابا، می خوای زود شروع کنی؟

 گفتم: حاجی اومد بسرم هر آنچه می ترسیدم، رضا سر و کله اش پیدا شده و می دونه گلی دخترشه،

 شما فقط باید بهم بگین چه نوع خاکی توی سرم بزیرم چون فکر نمی کنم به این سادگی این مشکل حل بشه، 

نفس عمیقی کشید و گوشش رو خاروند و گفت: خدایا خودت رحم کن، به خاطر تو و صنم نمیگم اون بچه نابود میشه، 

رضا گذشته ای افتخار آمیزی نداره که حالا ما بگیم بالاخره باید می دونست، به نظرم این یک مورد استثناییه، گلی با اون هوش و ذکاوتی که داره حل این ماجرا براش غیر ممکنه، 

تو نباید بزاری دست رضا به گلی برسه همین؛ پدرشه که باشه ؛ حق نداره آینده ی بچه رو خراب کنه؛ چی می خواد بهش بگه من باعث شدم مادرت خودکشی کنه؟ یا اینکه پدرجان ببخشید که زندانی بودم و نیومدم تو رو ببینم،

 نه نمیشه من نمی زارم.








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و ششم- بخش دوازدهم 






  

فریدون خان چی گفت؟ 

گفتم: والله دیشب که ما گیج بودیم، کسی حرف درست و درمونی نزد،

 شما بگو چطور رضا رو متوجه کنم که دست از سر ما برداره اون دیوونه میگه دخترمو می خوام نه به بچه فکر می کنه و نه به عاقبت کار.

 گفت: تو الان می خوای بری باهاش حرف بزنی؟ 

گفتم: بله حاجی. 

گفت: برو حرفاتو بزن، اگر قانع شد که هیچ اگر نشد بیارش حجره خودم می دونم چیکار کنم ؛ 

چند سالی بود که در خونه ی خانجان نرفته بودم هیچ تغییری نکرده بود کوبه رو چند بار بلند کردم و کوبیدم و منتظر شدم که خانجان در رو باز کنه ولی خود رضا با حال پریشون و موهای ژولیده روبرم ظاهر شد 

از دیدنم لبخندی زد و گفت : بالاخره اومدی؟

 گفتم بالاخره ؟ تو پریشب اومده بودی در باغ همچین میگی بالاخره انگار چند روز میشه. 

گفت: بیا تو ؛ برای من هر ثانیه اش ده سال میگذره، روی تخت چوبی کنار دیوار نشستم و گفتم: همین جا خوبه بشین حرف بزنیم. گفت: هندونه خنک دارم تازه از توی حوض در آوردم بزار برات بیارم شیرین و آبداره







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و ششم- بخش سیزدهم 







 

گفتم: بشین رضا نمی خورم هیچی نمی خوام تو روزگار منو سیاه کردی چندین ساله که داری این کارو می کنی،

 نشست و گفت: تو نمی دونی چقدر عذاب کشیدم قباد درکم کن؛ خدا رو شاهد می گیرم نمی خواستم اینطوری بشه ؛ اصلاً کی دلش می خواد درست زندگی نکنه ؟ خب مال من نشد ؛

 کسی بالای سرم نبود تو حاجی رو داشتی فکر نکن هنر کردی به اینجا رسیدی منم جای تو بودم پسر خوبی می شدم. 

گفتم: زبون داری قد بیل اما این زبون از عقل حرف نمی زنه ؛ همینطور میگی و خودتو تبرئه می کنی، مرد حسابی تو اگر آدم بودی حاجی بابای توام بود، تازه خانجان که همیشه پشت و پناه تو هست، 

چشمهاش پر از اشک شد و گفت: قباد خانجان پنج ساله که فوت کرده ؛ من زندان بودم همسایه ها بردن و دفنش کردن ؛  

 گفتم: متاسفم، وای خدا بیامرزه خانجان رو؛ دیدم دیگه نیومد سراغ من ، پس که اینطور ؟

 نمی دونستم ،باور کن رضا نمی خوام نمک به زخمت بزنم ولی تو نذاشتی یک آب خوش از گلوی مادرت بره پایین.







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و ششم- بخش چهاردهم 








گفت: همه ی دردم همینه توی زندگیم یک نقطه ی خوشحال کننده وجود نداره ولی بهت قول میدم یک زندگی برای دخترم درست کنم که همین تو بهم بگی آفرین قباد تو کمکم کن، 

اسم دخترم رو چی گذاشتین؟ ببین چقدر بدبختم هنوز اسم بچه ی خودمو نمی دونم.

 گفتم: همون ندونی بهتره، رضا دست از سر اون بچه بردار به خدا گناه داره، آشفته میشه، زندگیشو خراب نکن، تا چند سال بعدم برای همین افسوس بخوری، تو با من طرف نیستی حتی حاجی هم در مقابل تو ایستاده، 

امیرعلی، فریدون خان، عزیزه و صنم. تو باید از هفت خان رستم رد بشی تا بتونی از دور اونو ببینی. این فکر که یک روز گلی با تو زندگی کنه از سرت بیرون کن. محاله محال.

 سرشو تکون داد و گفت : پس اسمشو گذاشتین گلی. خواهیم دید آقا قباد. این دنیا همش به کام تو نمی گرده حالا نوبت منه، هفت خان رستم که چیزی نیست اگر صد خان هم باشه میگذرونم و دخترم رو ازت می گیرم، 

نمیشه همیشه همه چیز مال تو باشه ؛

 گفتم: تو بدبختی که داری از یک بچه اونم بچه ی خودت در مقابل من استفاده می کنی تا عقده هات رو خالی کنی، حالا می فهمم که چرا با صنوبر رابطه بر قرار کردی؛ توی احمق می خواستی با من مسابقه بدی؟







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 
2731

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و ششم- بخش پانزدهم 







 

 می خواستی پوز منو زمین بزنی؟ بیشعور باید یک بلایی سر خودم میاوردی نه اینکه این همه آدم رو بیچاره کنی و حالا بازم داری ادامه میدی اونم با یک طفل معصوم که هم خون توست بچه ی توست، نفهم؛ 

خیلی بیشتر از اونی که فکرشو می کردم ذلیل و بدبختی؛ 

گفت: تو هر طوری دلت می خواد فکر کن. آره چرا باید این همه بی عدالتی توی این دنیا باشه ؟ چرا تو باید پسر حاجی اردکانی باشی و من پسر صیغه ای یک مرد عیاش که زنش فهمید و ما رو از روستا بیرون کردن ؛ چرا ؟

 تو جوابم رو بده گناه من چی بوده که از بچگی کار کردم و درس خوندم تا بجایی برسم ولی نشد آدم بدبخت همیشه بدبخته، اینکه فکر کنه یک روز درست میشه ،فقط یک خیال باطله درست نمیشه، 

تا بابات خان و حاجی نباشه نمیشه، دخترم رو بده اون مال منه و نمی زارم این بارم تو حق منو مال خودت کنی. 






ادامه دارد

صفحات آخر کتاب را ورق می زنید






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش اول








قباد 

گفتم : رضا تو واقعا بیشعوری ؛ من تا حالا تلاش می کردم یک چیزایی رو بهت بفهمونم ولی تو توی عالم باطلی سیر می کنی که بیرون آوردنت به نظرم محال میاد ؛ ولی یک چیزی بهت بگم، زندگی آدما ها رو بخت و اقبال نمی سازه ؛ تنها می تونه اثر داشته باشه ؛ تو با نوع تفکری که به اطرافیان و زندگی داری با دست خودت زندگیت رو نابود کردی و حالا شده نوبت بچه ات ,باشه بیاورش اینجا ؛اصلا با کتک بر دار و به زور بیارش ؛ همینو می خوای ؟ اصلا بچه ی توست من چرا حرص و جوش بخورم ؟ بیارش اینجاو بدبختش کن ؛ ببینم تو رو می پذیره ؟ ببینم با این زندگی کنار میاد ؟ یا می خوای اونم مثل بقیه ی اطرافیانت نابود کنی ؛ بکن ،ولی اینو بدون گلی مثل هربچه ای نیست ؛ تا زیر و روی کارای تو رو با همین سنش در نیاره ولت نمی کنه ؛

اصلا تو فکر کردی من از دل خوشم بچه ی تو رو بزرگ کردم ؟ تو نه گذاشتی من از نامزدی و عروسیم و حتی شب اول ازدواجم چیزی بفهمم نه از روزای اول زندگیمون ؛ که از همون اول یک بچه داشتیم و ازش نگهداری می کردیم ؛ تو یک کلام از ما تشکر کردی ؟ که با عشق و محبت اون بچه رو بزرگ کردیم ؟ شعور نداری ؛ وگرنه می فهمیدی که من چطور دوستی برای تو بودم و تو در واقع دشمن من بودی ؛






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش دوم 






 

ولی بازم اینجا جلوی تو ایستادم تا کسی بهت آسیب نزنه , برو بچه ات رو بیار دیگه به من ربطی نداره ولی اول خودتو آماده کن، اگر ازت پرسید مادرم چی شد , 

بهش بگی مادرت خودکشی کرده ؛گلی حتما ازت می پرسه چرا ؟ بگو من باعث شدم چون بی آبروش کرده بودم , اگر ازت پرسید تا حالا کجا بودی بهش بگو این مدت زندانی بودم که نیومدم سراغت ؛

 چون اگر دروغ بگی اون می فهمه برای اینکه تا حالا دروغ نشنیده ؛ 

و خیلی حرفای دیگه که از تو می پرسه و تو جوابی براش نداری ؛ بیا ورش دار برو نابودش کن ؛ بچه ای که تا حالا توی ناز و نعمت بزرگ شده به امید یک خیال واهی با خودت ببر ولی اگر بردیش دیگه حق نداری برش گردونی چون اون گلی دیگه نمی تونه دختر سالمی از نظر روح و روان باشه و من دیگه مسئولیتش رو گردن نمی گیرم ، 

 و از جام بلند شدم وادامه دادم , آره آقا رضا من دیگه خسته شدم هر کاری از دستت بر میاد بکن این گوی و این میدون ؛ 

من گفتنی ها رو بهت گفتم خود دانی با عاقبتی که برای دخترت در نظر گرفتی ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش سوم 





 

گفت قباد صبر کن تو همیشه در مقابل من جبهه می گیری درست مثل اینکه من دشمن تو هستم ؛ باشه ؛ باشه قبول ولی بهم بگو اگر جای من بودی چیکار می کردی ؟ 

گفتم : واقعا می خوای همون کارو بکنی یا باز منو گذاشتی سرکار ؟

 میگم به شرط اینکه گوش کنی وگرنه دیگه خودمو خسته نمی کنم ؛

 گفت : باشه ؛ بشین داداش تو رو خدا قباد بهم کمک کن من الان قاطی کردم ؛ اصلا مغزم کار نمی کنه ؛ قربونت برم داداش خیلی دلم می خواد دخترمو ببینم ؛واقعا دلم داره براش پر می زنه ؛   

دوباره نشستم و گفتم :ببین رضا ،من درکت می کنم اشتباه کردی و داری تاوان پس میدی ؛خب این خیلی طبیعیه که تو باید تقاص کارات رو پس بدی ؛ می دونم این برای یک مرد سخته ؛ ولی تو اگر می خوای برای گلی پدری کنی باید صبر کنی؛ 

اول اینکه آرامشش رو بهم نزن ؛ برو زندگیت رو درست کن اون زمان که من بهت گفتم آفرین ، بیا سراغ گلی ؛ تا اون زمان یکم بزرگتر میشه و ما هم کم کم بهش حالی می کنیم که در چه وضعیتی قرار داره ؛

 تو مثل آدم رفتار کن ، می برمت همدیگر رو ببینین ؛ یک مدت از دور تو رو بشناسه ؛ ازت نترسه ؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش چهارم 







 

راستش تو خودت می دونی که همچین آدمی نیستم که حال تو رو درک نکنم ؛ برای همین سعی داشتیم به گلی بفهمونیم که صنوبر مادرشه ؛ نمی دونم شاید فهمیده ولی به هیچ عنوان نمی خواد قبول کنه و یا اصل موضوع رو متوجه نیست ؛ به هر حال به روی خودش نمیاره ؛ 

گفت : تو بهم قول میدی که اوضاعم رو درست کردم گلی رو به من برسونی ؟ گفتم : آره ؛ اما اگر گلی بخواد ؛ اگر نخواد نمی زارم دست بهش بزنی ؛ گفت : خونه ات منو راه میدی که بیشتر با من انس بگیره ؟ گفتم: فعلا که نه ؛ به هیچ وجه ،صنم دیوونه میشه ؛در واقع خواهرش به خاطر تو خودکشی کرد ؛ اما شاید در آینده ؛اون زمان که ببینم عقلت اومده سر جاش ؛دنیا رو چه دیدی همه چیز توی این دنیا ممکنه ؛ 

رضا مثل ابر بهار گریه می کرد بغض چنان گلوشو گرفته بود که نمی تونست آب دهنشو کنترل کنه با همون حال دردناک گفت می زاری فردا ببینمش برای یکبارم شده اونو ببینم ؟حتی از دور ؛ می خوام ببینم چه شکلیه ؛ بعد به حرف تو گوش می کنم اما یادت باشه بهم قول دادی قباد من همیشه به تو اعتماد داشتم ؛





#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش پنجم 







من این حرفا رو به رضا زدم وبا این قول و قرار از خونه اش بیرون اومدم ولی انگار یکی داشت جونم رو از ناخن های پام می کشید بیرون ؛ وقتی نشستم توی ماشین حتی قدرت نداشتم روشن کنم ؛ سرمو گذاشتم روی فرمون و با صدای بلند گریه کردم و زیر لب گفتم : صنم ، صنم برای من خیلی بیشتر از تو سخته؛ من نمی تونم گلی رو از دست بدم ؛ 

از اونجا دوباره رفتم حجره تا از حاجی بخوام صنم رو راضی کنه که یکبار رضا گلی رو ببینه بدون اینکه بدونه اون پدرشه چون اصلا خودم نیرویی در بدن نداشتم و این کار من نبود؛ 

حاجی وقتی حرفامو شنید گفت : به نظرم خوب گفتی ؛ البته توی این دنیا نمیشه باری به هر جهت زندگی کرد ولی این بار مجبوریم که از زمان وقت بگیریم ؛ شاید فرجی شد ؛ تا رضا وضعیت خودشو درست کنه یک طوری میشه بابا جان اینقدر خودتو اذیت نکن ؛ گفتم : نگرانی من از این بی ثابتی رفتار رضاست نمیشه تصور کرد فردا چیکار می کنه ؛ مطمئن نیستم که روی حرفش بمونه؛ بدتر از اون احساس می کنم که با دیدن دخترش اشتیاقش برای بردن اون بیشتر بشه و شاید این کار درستی نیست ولی اجتناب ناپذیره ؛ ولی الان مشکل من صنمه ؛ اون محاله راضی بشه که رضا گلی رو یکبار ببینه ؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش ششم 







 

گفت : من درستش می کنم امشب بیاین خونه ی ما دور هم باشیم در مورد این حرف می زنیم صنم بیراه نمیگه اونم از همین می ترسه که تو می ترسی ؛ 

گفتم : می دونم ؛ حالا بی بی اگر بفهمه چقدر ناراحت میشه ؛ حاجی گفت : فهمید ؛تو که رفتی زنگ زد و سراغ تو رو گرفت منم بهش گفتم چه اتفاقی افتاده ازجام بلند شدم و گفتم : یا خدا ؛ حاجی چیکار کردین؟ ؛ زودباشین بریم ؛ شما آماده شو من حجره رو می بندم؛ فکر می کنم یک فاجعه در راه باشه ؛ هولگی بلندشد و پرسید : چرا برای چی ؟ بی بی می خواد چیکار کنه ؛بنده ی خدا؟ 

 تلفن رو برداشتم وگفتم الان معلوم میشه ؛ به بی بی زنگ زدم ولی کسی گوشی رو برنداشت ؛همینطور که گوشی توی دستم بود گفتم ؛بی بی همه ی دخترا رو خبر کرده و الان همشون خونه ی ما هستن ؛ حدسم درست بود چون بی بی خونه نیست خدا کنه عصمت رو با خودش نبرده باشه ؛ گفت : چرا ؟ تو چی میگی قباد ؟ گفتم: حاجی بیاین توی ماشین براتون تعریف می کنم تا دیر نشده خودمو برسونم خونه , کسی که به مادر رضا یک جوری رسونده بود که گلی دختر اونه عصمت خانم بوده و صنم هم اینو فهمیده ؛خیلی از دستش عصبانیه ؛






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش هفتم 







 

 حاجی پرسید : آخه چرا عصمت باید این کارو بکنه؟ شاید اشتباه کردین ؛ گفتم :؛حتما بازم میگه می خواستم بهتون خوبی کنم و منظوری نداشتم ولی موضوع تنها این نیست عصمت نمی تونه جلوی دهنشو بگیره ، می ترسم جلوی گلی یک حرفی بزنه بچه رو بهم بریزه ؛ 

من حاجی رو برداشتم رفتیم بطرف خونه نزدیک که می شدیم آبجی رو دیدم که چادر بسر با قدم های بلند میرفت طرف خونه ی ما نگه داشتم و بوق زدم ؛

 

 سوار شد : گفتم سلام آبجی کجا میرین ؟ گفت : وا ؟ میرم خونه ی تو ؛ غلط کرده رضا پدرشو در میارم اسم گلی رو بیاره ؛ با خودش چی فکر کرده مرتیکه عوضی , گفتم؛ آروم باش آبجی جونم خودم یک کاریش می کنم ؛ و سرمو بلند کردم رو به آسمون و ادامه دادم ؛ خدا جون دیگه وقتشه به دادم برسی ، شما از کجا فهمیدی ؟ حاجی گفت : بی بی بهت گفته ؟







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش هشتم 






 

 گفت : نه امیرعلی دیشب اومد خونه ی ما اون بهم گفت الانم با محمد و عماد رفتن خونه ی شما تا آدرس رضا رو پیدا کنن و حسابشو برسن منم میرم پیش صنم تنها نباشه ؛ گفتم صنم تنها نیست همه اونجا جمع شدن . 

به در خونه که نزدیک شدیم ماشین خان بابا رو از دور دیدم ؛ در خونه باز بود ؛ هر کسی رو که توی این قصه اسم برده بودم اونجا حضور داشت ؛ واقعا نمی دونستم با این بحران صنم چیکار کرده ولی امیدی نداشتم که گلی از ماجرا بو نبرده باشه 

فقط گفتم حاجی چیکار کنم ؟ نکنه گلی فهمیده باشه صنم دیوونه میشه ؛ 

اما وقتی وارد حیاط شدم دیدم گلی داره با بچه ها بازی می کنه و منو که دید خوشحال و خندون دوید بغلم و گفت بابا وحید اومده برام خروس قندی آورده ؛






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش نهم 






  

صنم 

قباد که رفت بی اراده راه میرفتم و اشک میریختم ولی همینطور دنبال راه چاره ای می گشتم ؛ نباید میذاشتم گلی صدمه ای ببینه ؛ باید با اون حرف می زدم ؛ هر چند نمی خواستم قبول کنم اما اینو می دونستم که دیر یا زود یکی بطور ناخواسته یک حرفی از دهنش در میاد که در این صورت ممکن بود ضربه ی روحی بدی بخوره و ما دیگه نتونیم جبرانش کنیم ؛ گلی داشت با عروسک هاش بازی می کرد ؛ من امین رو خوابوندم و رفتم سراغ درست کردن غذا که صدای تلفن بلند شد فورا برداشتم تا امین بیدار نشه بی بی با گریه گفت : صنم ؟الهی قربونت برم ؛ چی شده مادر ؟شنیدم سر و کله ی اون دوست قباد پیدا شده ؛ حتما تو خیلی ناراحتی ؛ بمیرم برات مادر ؟بمیرم برای گلی ؛ گفتم: بی بی جان خودتون رو ناراحت نکنین یک کاریش می کنیم ؛ قباد حواسش هست ؛ گفت :مادر مصبیت میشه نکنه گلی رو ازمون بگیره ؟ اصلا تو گوشی رو بزار من دارم میام اونجا ببینم چه خاکی توی سرمون بریزیم؛ فورا لبم رو گاز گرفتم گفتم تشریف بیارین ؛ 

همونی شد که فکرشو می کردم , و می دونستم بی بی تا به همه ی دخترا خبر نده نمیاد اینجا ؛ وقت زیادی برای فکر کردن نداشتم و خانواده ی قباد رو خوب می شناختم اونا در همه چیز واقعا با هم شریک و یک دل بودن و حالا خودشون رو موظف می کردن که مشکل ما رو حل کنن ؛ و این برای گلی خیلی خطرناک بود .





#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 

#داستان_قباد_و_صنم 💞

#قسمت_پنجاه و هفتم- بخش دهم 







  

 با اون وقت کم باید زود تصمیم می گرفتم . رفتم کنار گلی نشستم و یکم از بازی که می کرد پرسیدم و بالاخره گفتم : می خوای برات قصه ی یک دختر هم سن تو رو بگم؛ جواب نداد ؛ گفتم :دخترخوشگلم می خوام برات قصه بگم ؛ گفت : مامان ؟آخه الان وقت قصه اس ؟ من دارم بازی می کنم شما بازی منو بهم زدین ؛ گفتم :اگر بگم اون دختر من بودم چی ؟ بازم تعریف نکنم ؟ ؛ با اون چشمهاش درشتش بهم نگاه کرد و گفت : شما قد من بودی ؟گفتم : آره عزیزم قد تو بودم که یک روز ننه آغا بهم گفت عزیزه تو رو بدنیا نیاورده مادرت یک کس دیگه اس ؛ و رفته بهشت و دیگه توی این دنیا نیست ؛ سرجاش میخکوب شد و اوقاتش تلخ ؛ بدون اینکه به من نگاه کنه گفت : نمی خوام بدونم ؛ گفتم :چرا دخترم حتما واجبه که دارم برات تعریف می کنم وگرنه می دونی که مزاحم بازی تو نمی شدم ؛ توی صورتش هم غم بود و هم کنجکاوی ؛ به من خیره شد و هیچ سئوالی نپرسید : و این کار منو سخت تر کرد ,






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

{هر کیم ایتیره اصلی نی اینسان اولا بیلمز قارتال نقدر آج قالا ترلان اولا بیلمز} {تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته‌کلی دیل اولماز اوزگه دیگه قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز} 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687