منم رفته بودم استخر با یه خانمی آشنا شدم
خیلی قشنگ صحبت میکردن ، پر از آرامش
خاطرات و افکار خوبی داشتن
دوتا بچه هم داشتن که واقعا با خودم گفتم خوشبحال بچه هاش
این خانم مدرک سیکل داشت و شمالی بود
من خودم مشهدیم
وقتی اومدیم بیرون متوجه شدم چادری هم هستن البته خیلی عجیب نبود
فهمیدم شوهرشون عضو هیات علمی دانشگاه فردوسیِ
وضع مالی خوبی هم داشتن اونقدی که شوهرش یه رانا پلاس انداخته بود زیر پاش.
میگفت شوهرم مرد خوبیه ولی خانواده اش بخصوص جاری هام باهام مشکل دارن منم اصلا باهاشون دهن به دهن نمیزارم حس میکنم شخصیت خودم پایین میاد.
خلاصه که من شیفته این خانم شدم شمارشونو گرفتم
یه بار رفتیم جشن تولد حضرت مهدی ، مادر یکی از دوستان من اسپانسر برنامه بودن
مجلس زنانه بود وارد که شدیم و چادرشو در آورد به قول شما از همه مرتب تر و شیک تر بود
زیر چادرش یه سرافون خوشگل دخترانه داشت با اینکه سنشم بالای ۴۰ میخورد
وقتی بیشتر آشنا شدیم سر درد دلش باز شد و گفت من الان از خانواده ام ۱۸ ساله که دورم و تو مشهد غریبم.
میگفت زمان جوونیش خیلی خوش گذرونده و به قول خودش کیف دنیا رو کرده ، به همین خاطر اعتقاد داشت نباید زیاد به دخترش سخت بگیره .
میگفت: همین الان دخترم با دوستاش رفته شهربازی ، منم اون زمان خیلی مهمونی میرفتم ، مدام کوه و جنگل و دریا بودم با خواهر و برادرم ، تو حیاط خونمون یه باغچه بزرگ داشتیم که باغبونیش با من بوده .
و خیلی خاطرات قشنگی داشتن و میگفتن بعد ازدواجم تمام توانمو برای حفظ زندگیم گذاشتم و سعی کردم افکارمو گسترش بدم و چشامو بیشتر باز کنم .
الان شما که زنموتو گفتی یاد این خانم که اسمشونم معصومه بود افتادم.
یه سری چند تا خانم با هم رفتیم پارک بانوان ملت و عصرانه خوردیم موقع برگشت خواست منو برسونه اما چون راه خونمون یه مقدار دور بود گفت اول بریم دنبال دخترم.