2733
2734
عنوان

جوک کلیپس:)))))))))))))))))))))))))))))))))))

| مشاهده متن کامل بحث + 3533 بازدید | 105 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ممنونم زندگی جون انشالله تو هم حاجت روا می شی
بیا شرکت کن باورکن شما ها که میاد من خودم هم بیشتر انگیزه پیدا می کنم برای خوندن نماز شب
*****لطفابریدتو وبلاگم مطمئنم خوشتون میاد ****** http://mofidtypik.blogfa.com/
2731
معجزه پیاز و شب زفاف با لحن مشهدی
پیاز فروش هی میزنه پشت دستش میگه
چه خاکی تو سرم کنم حالا…بدبخت شدم رفت…!


گفتم چی شده یا اَخی…؟


سرش رو بلند کرد گفت: پیازام داره خراب میشه…!
کلی شتر بار زدم


از مدینه پیاز اوردم مکه اما دریغ از یک خریدار…!
هنوز حرفش تموم نشده بود که دیدم پیشنماز مسجد مکه داره میره برای نماز
که صداش کردم گفتم:


یا شیخ دست ای پیاز فروش به دامن عبات…!
پیازاش داره خراب مشه…!


کلی پیاز از مدینه آورده به امید استفاده ولی اهالی مکه اَصلا پیاز نمیخورن…!
شیخ یه نگاهی به پیازفروش کرد گفت کیلو چنده اینا…؟


پیاز فروش گفت:
هر کیلو نیم سکه…!


شیخ گفت اگه میخوای پیازات فروش بره 50 سکه بریز توی این جیب عبا…!
پیاز فروش یه نگاهی به من کرد که یعنی چیکار کنم…؟


گفتم بریز و پیاز فروش 50 سکه ریخت توی جیب شیخ….!
جناب شیخ گفت همین الان یک کیسه پیاز هم میفرستی


درب منزل و پیاز فروش گفت : چشم…!


شیخ گفت یه کاغذ مینویسی پیاز مدینه هر کیلو 3 سکه
و به هر نفر هم یک کیلو بیشتر نمیدی…!


مرد پیاز فروش گفت یا شیخ دیوانه شدی..؟ مردم نیم
سکه هم نمیخَرَن اونوخ تو میگی 3 سکه …!


تازه من از خدا میخوام به هر کس یک کیسه پیاز
بفروشم…! تو میگی یک کیلو بیشتر نَدم…؟


شیخ یک نگاه عاقل اندر سفیهی به پیازفروش
انداخت و گفت: ای ملعون …اگه چیزایی که گفتم گوش نکنی پیازات به فروش
نمیره…تو فقط همین کاری که گفتم میکنی و روانه مسجد شد منم به دنبالش…!


نماز که تموم شد شیخ رفت
بالای منبر گفت نقل است از امام محمد باقر که روزی مردی به خدمت ایشان
رسید و گفت یا ابالحسن بنده یک غلطی کردم سه تا زن گرفتم اما دیگه کشش
ندارم


نمیکشه یا ابالحسن…!
چه خاکی توی سرم بکنم…!؟


ابالحسن گفت پیاز مدینه را در مکه بخور اونوخ ناجور میکشه…!
از رسول خدا شنیدم که هر کس پیاز مدینه را در مکه بخُورد تا صبح با هفتاد
هزار حوری بهشتی


اَلیش به در میکند و تازه صبح قبراق و سرحال میگه دیگه نبود…؟


خلاصه شیخ صداش رو به سرش کشید که ای اونایی که از مردی افتادین یا کمرتون شله …!
پیاز مدینه بخورین که اب روی اتشه…!


هنوز حرف شیخ تموم نشده بود که دیدم کسی پای منبر نیست…!
از مسجد که اومدم بیرون دیدم جلوی پیاز فروشی یک صفی کشیدن مرد و زن که
اون سرش ناپیدا و دارن پیاز میخرن کیلویی سه سکه و تازه التماس میکنن که
بیشتر از یک کیلو بده…!


رفتم جلو و به پیاز فروش که سر از پا نمیشناخت کمک کردم تا نوبت یه پیرزن شد…!
پیرزن التماس میکرد


میگفت: الهی خیر ببینی ننه جان به مو دوکیلو بده…!
دعات مکُنُم ننه …! مو شوهرم چند ساله که


بخار مخار ندره دیگه …!
ایشالله ای پیاز مدینه ره بخوره حاجت موره بده …!


خشک رفته دیگه ای زمین لامصب بس که آب نخورده…!
خلاصه اونروز پیاز فروش همه پیازاش رو فروخت ویه دونه پیاز مقبول هم به من داد….!


فرداش رفتم دم بساط پیاز فروش دیدم داره سکه هاش رو میشمره
که پیرزن دیروزی اومد گفت:


خیر ببینی الهی پیاز مدینه نیاوردی هنوز…؟


پیاز فروش گفت مگه یک کیلوی دیروز افاغه نکرد بی بی…؟


پیرزن خنده ریزی کرد گفت : وا….خاک


عالم…………..! چی چیزا مپرسی تو…!


پیاز فروش گفت: نقل است از امام صادق که هر کس پیاز مدینه رو در مکه
بفروشه مثل دکتر محرَمه نَنه جان !
پیرزن گفت وا…محرَمه…!؟


خوب حالا که محرَمی مگم…!
دیشب به زور لنگ کفش دادم یک کیلو پیازه خالی خالی خورد بعد جا انداختُم
رو ایوون خودمه آرا گیرا کردم تا حاجی آمد…!


چی شبی بود دیشب…
یاد شب زفافُم افتادم…….آخی…!


تا سحر داشت بیل مزَد آب مداد ای زمین خُشکه همچی دلُم وا رفت که نَگو ننه….!
خلاصه همه چیش خوب بود ولی دهنش خیلی بوی پیاز مداد…!


غروب باید برُم مسجد ببینم ای امام باقر که الهی به قربونش برُم حدیثی چیزی بره بوی
پیازنگفته…!


خلاصه ننه پیاز که آوردی دوسه کیسه برفست در خانه ما…!
پیر بری الهی
*****لطفابریدتو وبلاگم مطمئنم خوشتون میاد ****** http://mofidtypik.blogfa.com/
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687