تو عقد خانواده شوهر اذیتتون میکردن؟

من شوهرم میومد شهرمون نمیموندم اما اون نبود مادر شوهر میگفت بخواب با دخترها

ای خواهر کاش واسه من در حد مادرشوهر تو بود اذیتاش

ی نمونه اش این بود ک انقدر گریه میکرد و با دختراش رو مخ شوهرم میرفتن گولش میزدن ک مثلا چهارشنبه سوری سال تحویل و اینجور مراسما پیش اونا باشه ن پیش من ..

وای خدایا قلبم ب یاد اون روزا میگیره فقط واگذارشون ب حضرت ابوالفضل

این حالا کوچک ترین اذیتشون بود 

شوهرم کم سن بود خامش میکردن

اصلا دوست نداشتم بمونم و نموندم با دعوت میرفتم و میومدم

نه اصلن اونا دوسداشتن من ۷روز هفته اونجا باشم من نمیرفتم ولی کلن ازاد بودم 

آخی عزیزم من تواین همه سال دوبار یکی فوت پدرشوهرم یکی هم مهمونی بزرگ داشتن بخاطر کار کردن به اجبار شوهرم خودشون موندم هنوز خستگیش توتنمه🤒

منم از عقدم خوشم نمیومد چون مادرشوهرم منو با کلفت اشتباه گرفته بود...

تا من میرفتم خونشون میزد ب خیابون میرفت میگشت من تنها باید بشور بساب میکردم یا وقتایی ک چند روز نبود توقع داشت من بیام مواظب خونش باشم برا برادرشوهرم و شوهرم غذا بپزم..

بعضی موقع ها ک جوش میزد یا بی اعصاب بود سر همه ذاد میزد ...چندش ترین دوران زندگیم بود

نگم ک چقد سر خرید عقد و عروسی و عیدی و شب چلگی کم گذاشت مایه ابروریزی بود

اذیت که آره

وقتایی ک نامزدم خیلی پیشم باشه یا پیش مامان اش اینا هی باهام حرف بزنه لجشون میگیره

یک کلا حسودن

حالا ی قضیه ایی هم پیش اومد ک براتون میگم

من اصلا خانواده شوهرم پیشم نبودن من تو شهر دیگه آب بودم 

نه مگه مرض داشتن اذیت کنن

یعنی اگر اینکارو میکردن همون موقع جدا میشدم.

آدم موقع ازدواج مخصوصا ازدواج سنتی باید حسابی حواسشو جمع کنه تحقیق کنه و با شناخت بره جلو.

تو دو سالی که با شوهرم دوست بودم از همه لحاظ زیر نظر داشتمش هم خودشو هم خانوادشو

تو هر موقعیتی که به ذهنم میرسید قرارش میدادم تا واکنشش رو ببینم و خداروشکر هیچوقت با خودش و خونوادش مشکل جدی و خاصی پیدا نکردم.

گاهی بحث و کدورت بوده نمیگم نبوده اما نه به شکلی که خودم یا اونا اذیت بشن.

عزيزم منم اصرار ميكردن

اما نميرفتم معذب بودم كلا

ما خونمون رو ساختیم.. بعد پدرم واسه من سه تخته فرش گذاشت تو جهاز ک فرش های خونم کامل و ست بشه

قرار شد دو تخته هم نامزدم بگیره

بعد ی روز ک خ مادرشوهرم بودم چن تا فرش دست دو بود تو دیوار گوشیشو داد ب من گفت نشون فلانی(نامزدم) بده تا بخره خواهرشوهرمم بود گفت آره نشون بده حتما ک نباید نو و گرون باش خلاصه من هیچی نگفتم ک ما خریدیم و نامزدمم قراره بیاد از اونحا ست بگیره

نشونش دادم و گفتم میگ نه...بعد ی هفته اومد رفتیم فرش گرفتیم

وای اینا بعدش یجکری نامزدمو پر کرده بودن ک اصن از این رو  اون رو شده بود

رفتم ک خونشون اصن بی محلی میکردن و حرف نمیزدن باهام منم گرفتم ب ی ورم عوضش فرشام ست و کامل شد

شوهرم یه شهر دیگه کار میکنه دو ساعت فاصله رفتیم اون شهر خونه بگیریم مادر شوهرم اتقد گریه کرد گفت من نمیزارم عروس عزیزم بیاد این جای غریب گناه داره بعد که معامله رو زد بهم بعد یه ماه خندبد گفت دیدی به بهانه تو پسرمو نگه داشتم شهر خودم . اگه میرفتی اونجا پسرم دیگه نمیومد اینجا. مادرشوهرمبعم تهمت زد دختری ندارم. مادر شوهرم بهم گفت من یه مهندس دادم دستت تو بی ادبی بچمو بی تربیت میکنی😐 ای خواهر مادرشوهر نیست ماره

چندروز پیش خواهرشوهرم از کربلا میومد گف کاردچنگالامون کمه مامان بیار خونمون یهو گف میخوایی مال مریم بیار ک تازه عروسه یجورایی تبرک بشه😑 خدایی خودمم نمیدونم استفادش تو اون مهمونی کجاش تبرکه..

خلاصه اینم گف باشه

من خودم دستی۱۷۰خریده بودم پارسال حیفم اومد روز بعد زنگیدم گفتم مال خودتونو ببرین مال من گرونه میترسم تو اون شلوغی گم بشه

میکف نهههه چزا گم بشه ؟!!

مادرشوهرم بادکرد پشت تلفن یهو گفت خداحافظ قط کرد😏

همینقدر بی فرهنگ 

خودشم چند دست جدید خریده بود ارزون ولی حیفش نیومدبیارتشون کهنه های خودشو ک اندازه ۲۰تا بود اورد اخرشم از همسایه ها اوردیم😑

توقع داشت من بدم خودش نده

یا وقتایی دیگ تیکه زیاد میندازن ولی من جدیشون نمیگیرم خودشون خجالت میکشن ی بار با مامانم با تلفن صحبت کردم نزدیک نیم ساعت بعد مادرشوهرم اومد گفتوشی سوخت ک

من هیچی نگفتم ی لبخند پر از تاسف زدم خودش خجالت کشید

وای واقن ک چ بیشعور

تبرک آخه چه بی ربط