سلام من دوساله ازدواج کردم تو این دوسال حس میکنم شوهرم اصلا وجود من مهم نیس این ماه سالگرد عقدمونه من خواستم بجای هدیه بریم مسافرت حالا یه اتاق 4 نفره گرفته ک پدر مادرشم بیان.. اونا خیلی منو اذیت میکنن همش تیکه همش غرغر من بخاطر فرار از اینا مسافرتو پیشنهاد دادم.. چند وقته فقط فکر جدایی تو سرمه میگم اونا نیان دعوا راه میندازه میگم اتاق جدا بگیر تاریخ رفتمون تاریخ پریوده منه من چطور میخوام سر کنم اصلا اهمیت نداره براش نظرتون چیه برم باهاش یا نه وسایلامو جمع کنم برم واسه جدایی؟ شمارو قسمتون میدم به عزیزاتون منو بزارید جای خواهر خودتون من سنم کمه کسیو ندارم کمک بگیرم به مامانمم نمیتونم بگم نمیخوام ناراحتش کنم 🖤🖤🖤🖤
باید خوب و بد شوهرت بذاری کنار هم و بسنجی اینجوری که نمیشه بگیم طلاق بگیر یانه
صرف اینکه پدرو مادرش میخوان بیان یا تیکه میندازن یا شوهرت به فکرت نیست که ما نمیتونیم بگیم چکار کنم عزیزم
باید بری خونه ی بابات تا یه ترسی بیفته به جونش ، با قهر و جنگ اعصاب هم نرو ، بگو دیگه تحمل ندارم ، نمیکشم ، برو تا یه فکری به حال زندگیتون بکنه
جدایی رو نمیدونم به مشاور باید مراجعه کنی. ولی این مسافرت رو نرو. بگو برا پریودم اذیت میشم تو اتاق مشترک
ازکجا میدونی اگه یه نفر دیگه بود همه جارو آتیش میزد
بشین عاقلانه و منطقی فکر کن درآمد شوهرت اخلاقاش سالم بودنش اینا همه رو بیار روی کاغذ ببین خوبی زندگیتون بیشتر یا بدیش
برو پیش مشاوره سریع تصمیم به جدایی نگیر خیلی وقتا آدم ازتوی یه زندگی که میره تازه یادش میفته که زندگیش چه خوبیایی داشته که اون موقع نمیدیده
دارم میبینم با چشمای خودم من تازه عروس بودم هنوز درست درمون غذا درست کردن بلد نبودم 4 ماه از ازدواجمون گذشته بود خونوادش اصلا منو دعوت نکرده بودن ولی گفت باید خواهر برادرهامو دعوت کنیم گفتم من نمیتونم غذا بپزم هنوز تعداد بالا بلد نیستم صبر کن اونا دعوت کنن بعد
میدنست من از تاریکی میترسم شبو تا دیر وقت رفت پیش دوستاش..
عزیزم کمکی از ما ساخته نیست
با مشاور صحبت کن
واقعا اگه عشق نباشه تو خونه ای دیگه هیچی نیست.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
