خواب دیدم رفتیم زیارت امام رضا. نزدیک خیابون امام رضا که اسمشون رو نمیدونم چی چی بود کلی لباس و خرید کردیم. توراه و حین خرید با ی خانواده آشنا شدم که ی فرغون دستشون بود من هی لباس میخریدم میذاشتم داخل فرغون اونا دگه خریدام تموم شد به اونا گفتم داریم میریم زیارت حرم امام رضا اونام همراهم اومدن بعد که ب در یکی از صحن های امام رضا رسیدیم اونا دگه داخل نیومدن من رودرواسی داشتم که ازشون خریدامو بگیرم و همش میگفتم نکنه برن وسایلمو ببرن تا اینکه یادم افتاد چادر ندارم ی دونه چادر ازشون گرفتم و پیش خودم گفتم بخاطر چادرشونم که شده صبر میکنن تا منم بیام چادرو که پوشیدم صحن اول رو رد دادم اومدم صحن بعدی که وارد حرم شم ی شتر جلوم حرکات عجیبی در میآورد و من گفتم نکنه شتر آسیبی بهم برسونه که ی دفعه دیدم ی اسب خیلی خوشگل وای بچه ها مگه اینقد جذاب بود از آسمون اومد همه داد میزدن یا ابولفضل یا ابوالفضل وهمه میگفتن این اسب ابوالفضل و من از شدت وحشت داشتم بیهوش میشدم. که یهو اومد سمت من و صداش شد عین بچه و بمن گفت مامان. ومن همونجا بیهوش شدم که ی دفعه از خواب پریدم. اینم بگم من ی دونه پسر 4 ساله دارم میشه ب پسرم ربط داشته خیلی نگرانشم الان