از اینکه چند ساله خونه پدرشوهرمیم خسته شدم. حس اسارت و خفگی دارم. باورتون نمیشه هفته به هفته از اتاق (نه خونه ها، اتاق) بیرون نمیام که نبینمشون. شوهرم دریغ از یه اقدام برای خرید یا ساخت خونه. جا خوش کرده خونه باباش. به خدا خسته م. دارم دق میکنم کاش میشد بمیرم راحت شم. دیگه نمیتونم ادامه بدم هر روز دعوا داریم شوهرم اولش قول داد خونه بگیره. پولشم داره ولی اینجا جا خوش کرده. صبح میره سر کار بعدم فقط میره ور دل اونا. کاش مرده بودم. از تنهایی دارم دیوونه میشم. رفت و امد با هیچ کس ندارم چون یه اتاق بیشتر نیست و جای خودمونم نمیشه.