نمیدونم چمه
دوقطبیم یا یه افسرده
فکر میکنم آیندم گوه میشه
تو خونمون همش ناراحتم
دوستشون دارما آدماشو اما همش ناراحتم
واسه هیچکس مهم نیستم این چن وقته انقدر حالم بد بوده که سر و قلبم خیلی درد میکنه
بابام یه آدم بداخلاقه
مامانم بی خیاله
آبجی ۱۳ساله دارم خودش دوست پسر داره یچی میگم گذشتمو میزنه سرم
واقعا نیاز به دکتر دارم واسه کل بدنم اما کسی نی ببره شهرمون کوچیکه امکاناتش عنه
خواستگار خوبم ندارم یا عقیمه یا فقیره یا بداخلاقه یا معتاده یا دزده
خیلی تنهام خیلییی
همش به خودکشی فکر میکنم.........
هیچ آینده ی خوبی واسه خودم نمیبینم
دارم خفه میشم از بغض