تقریبا یه ماه پیش عمم منو به پسر برادر شوهرش معرفی کرده بود و به مائم گفت و قراره هفته بعد بیان
من ۱۷سالمه و اقا پسر ۲۴
خونواده پسره شهرستان زندگی میکنن مائم یه شهرستان دیگه هستیم اما پسره قراره تهران خونه بگیره
من میگم نمیتونم غربت بمونم مامانم میگه ماهی یبار بهت سر میزنیم اما میدونم نمیتونن 😭حالم خیلی بده
نمیدونم چرا پسره به دلم نمیشینه
بابام میگه دخترایی راه دور ازدواج کردن خوشبخت شدم فردا پس فردا ۲۵سالت میشه میبینی همه همسنات ازدواج کردن فقط تو موندی😭اصلا نمیتونم حرف بزنم میخوام حرف بزنم گریم میگیره
چجوری بگم نمیخوام