2733
2734

چند سال دیگه وارد چهل سالگی میشم و تو این چند سال زندگی مشترکم به خصوص به این نیتجه رسیدم که :

1- با هیچکس شراکت مالی نداشته باشم.

2- قرار نیست همیشه سوالا رو جواب بدم و چه خوبه یاد بگیرم گاهی سکوت کنم حتی اگر طرف مقابل داره اشتباه می کنه (بخاطر ارامش خودم)

3- تو اوج عصبانیت صحبت نکنم یا تصمیم نگیرم.

4- به خانواده همسر راز یا درد و دلم رو نگم

5- حرف بقیه برام مهم نباشه اول ارامش خودم ملاک عملم باشه.




شماها بگید چه تجربیات خوبی کسب کردین که حتی بابتش ممکنه تاوان سختی هم داده باشید.

حضرت علی (ع): گمان را ملاک عدالت و قضاوت قرار ندهید.

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

انقدر راست گونباشم گاهی بدجنس ودروغ گو بودن لازمه 

کم تر ارامشمو خودمو سرموضوعات پوچ هدربدم 

خیلی چیزهای دیگه 

نکات مثبتم هست همیشه شاکر خداباشم بخاطر نعمت هایی که داده

دین من انسانیت است......☘❤https://harfeto.timefriend.net/16634173473203
2731

هیچ وقت با کسی طولانی مدت قهر نکنم 

خدا بدجوری درس میده 

البته من قهر نکردم بودم ولی خب منم تاوان دادم

قشنگی آدما تو دلشونه نه صورتشون...                                                                    guitarist🎸
2740
هیج وخ عاشقش نميشدم بهش رو نمیدادم 🙂

بهش گفتی دوست دارم رفت؟

اینقدر دوست دارم شوهر ایندم پلیس نیروانتظامی (مخصوصاموادمخدد)باشه از اون پلیسا که قد بلندی دارن هیکلین بازوهای بزرگی دارن و چشم ابرومشکین ته ریش دارن  و باهمه مغرورن و اخمو فقط با خانوادشون مهربونن😎یه صلوات بفرستین همینطور که میخوام بشه فرهنگیانم قبول شم.ریپلای کنید شادشم♥️😻
ازدواج‌ نمیکردم همین تصمیم غلط،کل مسیر زندگیمو تغییر داد و البته نابودم کرد

بنظرت توی ازدواح چی خییلی مهمه؟یکم ما محردارو نصیحت کنید لطفا

اینقدر دوست دارم شوهر ایندم پلیس نیروانتظامی (مخصوصاموادمخدد)باشه از اون پلیسا که قد بلندی دارن هیکلین بازوهای بزرگی دارن و چشم ابرومشکین ته ریش دارن  و باهمه مغرورن و اخمو فقط با خانوادشون مهربونن😎یه صلوات بفرستین همینطور که میخوام بشه فرهنگیانم قبول شم.ریپلای کنید شادشم♥️😻

باشوهرم ازدواج نمیکردم

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
بهش گفتی دوست دارم رفت؟

نه نگفدم مث آبجی داداش بودیم یه جوری رفتار می‌کرد که انگار حسی بهم داره ولی یهو بدون خدافزی رفت نمیدونم چرا 

‏من دیگه نمیدونم چی درست و چی غلطه؛ شانسی دارم ادامه میدم زندگیمو😐
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687