من جن دارم

عزیزم اگه خاستی بیا شخصی من دوستم عین شما بود رفت پیش یه سید بهتر شده شمارشو میدم بهت شاید کمکت کرد 

اولین بار ک جن دیدم تازه عروسی کرده بودم سه ماه بود باشوهرم بحث کردم جداخوابیدم پیش خانواده شوهرم زندگی میکردیم نصف شب احساس سرمای عجیبی کردم حس کردم یکی داره نگام میکنه ترسیدم تا چشمام بازکردم یه چیز سیااااه پشمالو ک فقط گردی چشماش معلوم بود خیلی هم کوتوله بود عمودی وایساده بود دقیقا بین زمین وهوایجوره عاشقانه نگام میکرد وقتی جیغ زدم گفتم تودیگه چی هستی صداموبعد چندثانیه شنید انگار بخودش اومد مثل برق وباد ردشدازتوبدنم جوری ک پرت شدم سمت راست بدنم تب ولرز شدیدی کردم شوهرم آب بهم داد خوردم رفتم پیشش خوابیدم صبح ک بیدارشدم زیر بالشم هرچی نخ وسوزن و دکمه بود پیداکردم ب شوهرم گفتم ایناچین گفت خودت دیشب گفتی اینارو بزار زیر بالشم درحالی ک اصلا من چنین چیزی نگفته بودم

بعد ۵سال ک باردارشدم دوباره نصف شب چنان سوتی زدن بغل گوشم جوری ازخواب پریدم وفرارکردم خوردم ب تلویزیون همه چیز پخش زمین شد وسطای بارداریم بودم ک باز دیدم یکی تکونم میده بیدارشدم دیدم یه زنه وایساده بالاسرم اینقد غمگین بودلاغربلوز ودامن پوشیده بود قدشم بلند بود سریع شوهرم ازخواب بیدارکردم قرآن گذاشت بالاسرم دوباره ساعت پنج صبح زد روشونم ازخواب بیدار شدم بازدیدم همونجوری داره نگام میکنه ولی عجیب بود حس امنیت داشتم ازش نترسیدم حس کردم ازم محافظت میکنه بعدش ازهمسایه هام شنیدم ی زنی ک خونشون دیوار ب دیوار خونمون بود بخاطر تهمت خودشوآتیش زد ۶ماهه هم حامله بود

الان تواین خونه ک زندگیم میکنیم ۸ساله مستاجریم پسرم تا سه سالگی دستم میگرفت میگفت بیا عمو اینجاست میکشوندم توآشپزخونه میگفت نگاش کن اینجاهه دقیقا بغل کابینتارو نشون میداد جالب اینجاست پسرداداشمم ازپسرخودم یک سال بزرگتره اونم دقیقا چیزی ک پسرم بم میگفت رو میدید اینقد ازترس گریه میکرد ک کبودمیشدزنگ زدم ب صاحب خونه گفت آره دخترمم همیشه میدید ولی کارش نداشتن واینم بگم پشت خونه هامون قبرسون قدیمی هم هست کلاهمه محله میبینن براشون عادی شده ولی من خیلی ازپسرم میترسم

اذیتم نکرد فقط داشت نگام میکرد مادرشوهرم گفت شوهرم وقتی کوچیک بوده خونشون روستاست گفت میدیدم کلی بچه کوچیک دورش گرفتنه باهاش بازی میکنن گفت سریع بغلش کردم وازخونه فرارکردم گفت دوباره چندین بار تکرار کردن همین کارو بعد گفت ی شب توخواب سه تا بچه کوچیک دیدم گفت یکی بهم گفت این سه تابچه بچه های پسرتن ک نمیزاریم زنده باشن گفت یکیشون خوشگل چشماش آبی خودشم بور دقیقا الان سه تا بچه ازدست دادمه یکیشون سه ماه پیش بود دخترم تو۷ماهگی دنیا اوردم نموند برام بور و چشماش آبی بودن😭😭😭😭😭😭

توهمات ذهنیه

 درکت میکنم ولی من اندازه شما اذیت نبودم باورت میشه صاحب خونه گفت رزق وروزیمون خیلی زیاد میشد الان شوهرم حقوقش یک وهشتصده ولی خداروشکر خیلی برکت داره خونه برامون طوریکه فامیل تعجب میکنن میگن شماک حقوق شوهرت خیلی کمه جوری شده باید قایمکی بقیه وسیله ای چیزی بخریم ازترس حرفاشون