دیروز پدر زنعموم فوت شده از کرونا، عموم که سالی یه بارم زنگ نمیزنه، زنگ زد و گفت چون خانواده ی زنش کرونایی هستن و زنش میره تشییع جنازه ی شوهرش، پسرش بیاد پیش ما ، اونم تا چند روز که عموم از سفر برگرده و زنشو ببره تست کرونا ، بعد بچه رو ببرن خونهمبادا که اینمکرونا نگیره ..و سفارش هم میکرد که به غذا و درس بچش برسم ! با اینکه میدونه من بچه مدرسه ای سال اولی دارم ، و کلی کار و مسئولیت! ولی زنش زود اومد از مراسم خاکسپاری و خواست پسرشو ببره که گفتم بره دوش بگیره و لباساشو عوض کنه بعد! که اونم بعد اینکارا پاشد اومد خونم و شبم موند ! مامانم هم که نه کسیو راه میده خونش و نه از سر خساست سفره جلو کسی میندازه ، هی میگه شام درست کن، کباب بخر، اینو بزار، اونو بزار، میگم بچم فردا درس داره و من هنوز نتونستم تبلتشو راه اندازی کنم و لینک مدرسه رو نصب کنم، باید ببرم بیرون، میگه : اشکال نداره ، زنعموت پدرش مرده، جایی نداره بره! فردا ناهار هم بزار ، بمونن! منم عین خر سکوت کردم ! حرص خوردم
زنعموم کلی فک و فامیل داره ، خواهر برادر داره ، عموم خودش کلی خواهر برادر داره ، چرا من اخه؟!!!!
زنعموم هم هی به من دستور میده ،پاشو برام آب بیار، چایی بیار، پاشو خودت بردار دیگه ! آخه چقدر میتونن یه آدمو ساده و احمق فرض کنن