2752
2734
عنوان

خاطرات زایمان 2

| مشاهده متن کامل بحث + 2254918 بازدید | 7315 پست
زهرا جون صحیحش مشغول الذمه هست...
علیرضا,انگور یاقوتی مامان(غوره سابق) 25شهریور ماه 92 همزمان با تولد امام رضا به زندگی یکنواخت من پا گذاشت و با دست و پاهای کوچکش تحرک و عشق دوباره به زندگی من آورد.


ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731
روزای آخر بارداری دنبال دکتر واسه زایمان طبیعی بودم.چون د.شهریور فقط سزارین قبول میکرد.دکترای ذیگه از جمله رستم صولت .ذوالقدر.... هم همینطور.

مامانم یه آشنا توبیمارستان mri پیدا کرد.باهاش که صحبت کرد گفته بود تنها دکتری که میاد بالای سر مریض د.جامعی هست.هیچ دکتر دیگه ای نمیاد.
منم قبل از پیدا کردن آشنا تو بیمارستان ،همان روزی که سکوت شماره تلفن د.جامعی رو بهم داده بود زنگ زدم.ولی منشی بهم نوبت نداد گفت دیر اومدی و....
خلاصه روز 22 تیر رفتم آتلیه عکس بگیرم.همون موقع تو آتلیه درد خفیفی داشتم ولی قابل تحمل بود.کارم تو آتلیه که تموم شد با مامانم برگشتم خونه خودم.مامانم به دلش افتاده بود که من فرداش زایمان میکنم .بهم گفت بریم پیش دکتر جامعی .به زور هم که شده میریم داخل.شوشو هم همراهمون اومد.همگی رفتیم مطب.خلوت بود وموقع اذان.خانم دکتر داشت روزه اشو باز میکرد.اولش گفت نه ومن دیگه زایمان طبیعی قبول نمیکنم و... .بااصرار من ومامان قبول کرد ولی چندتا شرط گذاشت. گفت :زایمان طبیعی درد وحشتناکی داره میتونی تحمل کنی؟آخرش نگی سزارینم کنیداااااااااااا.دردت شروع شد زود نیای بیمارستان که اعصاب همرو بهم بریزیای.تحمل میکنی تاجایی که نفست بالا نیاد .یعنی تند تند نفس میزنی.......

من همه شروز رو قبول کردم.برگشتیم خونه.مامان هم رفت خونه خودش .به شوشو گفت اگه نصف شب ددش شروع شد بهم زنگ بزن.

خلاصه من همین طور درد خیفی داشتم تا 2 نصف شب .خوابیدم که موقع اذان صبح از درد بیدار شدم .وقتی نشستم رو تخت زیر پام خیس شد نگاه کردم دیدم یه لکه خون هست.د.جامعی بهم گفته بود اولین نشونش خونه.یه لحظه ترسیدم.رفتم از اتاق بیرون دیدم شوشو داره مسواک میزنه .بهش گفتم درد دارم وفکر کنم وقتشه.گفت به مامانت زنگ بزنم گفتم نه .شاید وقتش نباشه.بعدش گفتم بهش زنگ بزن.

احتیاج به یه همرا داشتم.مامانم هم گفته بود بعدا میام.ولی بعد ربع ساعت اومد.خلاصه شوشو رو فرستادم شرکت .

ومن هم همینطور درد میکشیدم.راه میرفتم نفس عمیق میکشیدم .مامانم میگفت این دردات کمه.هنوز موقعش نیست که بری بیمارستان.شوشوطاقت نیوورد ساعت 12:30 اومد.بابام هم داشت میومد خونه من.

شوشو پیشم نشست وداشت نازمو میکشیدودستمو گرفته بود که من فریاد کشیدمو کیسه آبم پاره شد..بابام هم از راه رسید خلاصه سریع لباس پوشیدمو بردنم بیمارستان.

اونجا که رسیدم بردنم تو اتاق معاینه گفتن بازه بازه وبردنم تو اتاق زایمان.بعد 10 دقیقه دکتر اومد وبهم میگفت زور بزن.خیلی سخت بود هر چه زور میزدم فایده نداشت.آخر اپیدورال کردن ویه نفر هم افتاد رو شکم من وبا دستگاه وکیوم گل پسرمو ساعت 2 بعداز ظهر بیرون کشیدن.

آخراش داشتم کم میووردم.التماس خدا میکردم.به همه قول داده بودم که واستون دعا میکنم ولی باور کنید اون لحظه فقط به درد فکر میکردم که زودتر تموم شه.

پسرمو بردن .اینقدر خسته بودم که نا نداشتم بگم پسرمو بیارین ببینم.هرکی ازم سوال میکرد با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد جواب میدادم.

دکترم شروع کرد به بخیه زدن درد داشتم که واسم بیحسی زد.پسرمو اووردن.لباس تنش بود با تعجب نگاش میکردم.باورم نمیشد این پسرمه.چشماش باز بود و داشت سرشو میچرخوند.بردنش ودکتر من همچنان داشت بخیه میزد.تا ساعت 2:30.همون موقع ازش تشکر کردم.بهش گفتم په جور بود گفت بچه ات وزنش بالا بود وسرش هم کج شده بود به همین خاطر سختت بود.گفتم چنتا بخیه خوردم.گفت من نمیشمارم.بیخیال.

منو بردن بیرون.بابامو شوشو گریه کرده بودن.شوشو تامنودید گفت سلام مادر قهرمان.

بعدها فهمیدم که دکتر وپرستارا وماماها کلی ازم تعریف کرده بودن که چقدر من تحمل کردم وبهشون بد وبیراه نگفتم.
آیسان جان مبارک باشه
شماره و ادرس دکتر جامعی رو لطف میکنی برام بذاری؟ ممنونم


انجام پروژه SPSS، تحلیل SPSS ، تحویل یک روزه ی پروژه ها، انجام پایان نامه: http://www.IranSPSS.com/
توسط گروه مجرب
ایسان جون مبارکه

دعا کن منم بتونم طبیعی زایمان کنم من دکترم خیلی خوب و مهربونه فقط یه مشکلی دارم مامانم به جای اینکه بهم روحیه بده گیر داده سزارین خیلی بهتره ها به دکترت بگو سزارین هههههههههه ولی من زیره بار نمیرم فقط میدونم اگر دردم بگیره اونا از من بیشتر حول میکنن
Lilypie Pregnancy tickers
سلام بچه ها؛ اگه دهانه ی رحم تا آخر 9 ماه باز نشه با آمپول فشار میشه طبیعی زایمان کرد یا فقط بیخودی درد میکشم و آخر سر باید سزارین کنم؟ تورو خدا راهنماییم کنید صبح باید بستری شم واسه زایمان با آمپول فشار اما دهانه رحمم باز نشده هنوز
نه خیال می گویم نه گزاف ، تو نیمه گمشده من نیستی !!! تو تمام منی.... عشقم همسرم ....نفسم دخترم....
لورا جون مامان منم همینجوریه. البته مامانم بچه اولش رو طبیعی زاییده دومی رو سز کرده. و چون خودشون خیلی درد و سختی کشیدن واسه همون نمی خوان ما هم زجر بکشیم اما من خودم موافق طبیعی هستم. و طبیعی میزایم اگر خدا بخواد
به مد پوشان عالم بگویید: آخرین مد کفن است
من بیمارستان خاتم بودم
سوالاتو بپرس میام جواب میدم ستوده جان
.......................یا صاحب الزمان !فرزندم را نذر یاری قیام تو می کنم،او را برای ظهور نزدیکت برگزین و حفظ کن! ................... خواهش می کنم به هیچ بچه ای به خصوص زیر دو سال هیچوقت شکلات و شیرینی و کلا خوراکی ندین. شاید الرژی داشته باشه
5 ماهی بود بعد از سقطم اقدام میکردم ولی خبری از نینی نبود .دیگه شهریور بود که دکترم بهم گفت این ماه قرص بخور ببینم باردار میشی یا نه ماه اول خوردم فولیکولام کوچیکتر هم شده بود .با 20 روز تاخیر پری اومد .هم ناراحت بودم هم خوشحال همش به مامانم میگفتم مطمئنم ماه بعد باردار میشممممممممم خلاصه ماه بعد رفتم دیدم فولیکولام 24 هست دکترم گفت اگه این ماه نشدی همسرت باید ازمایش بده عصرش رفتم امپول زدم ولی نشد همون روز اقدام کنم 2 روز بعد اقدام کردمم اصلا امیدی نبود گفتم اگه تخمکی ازاد شده دیگه از بین رفته :(
20 پری بیبی زدم مثبت بود شک داشتم کادب باشه . 28 پری رفتم ازمایش دادم 59 بود 4 روز بعد دیگه شد 1140
دوران بارداری من شروع شد از روز اول تصمیمم طبیعی بود ولی میترسیدم هرروز کلی فیلم های زایمان میدیدم حال میکردمم .خداروشکر بارداری راحتی داشتمممم تا هفته های اخر که بدنم به جفت حساسیت داد همه بدنم کهیر زد خیلی بد بود ..تو کل بارداری زیاد چاق نشدم فقط 7 کیلوو برای همین زیاد سنگین نبودم البته رعایت هم میکردم زیاد چیزای چاق کننده نخورم . چون نزدیک خونه مامانم هستم و همسری همیشه سر کار هست هروز با مامان و بابام میرفتم پیاده روی از هفته 35 تا هفته 37 که رفتم دکتر معاینه کنه گفت دهانه رحمت عالیه 2 سانت بازهه بچه کامل تو لگنه خیلی خوشحال شدم دکترم گفت احتمالا همین روزا زایمان میکنیییی اومدم خونه افتادم به درد و لک بینی
دردام شبیه پریودی بود 2 روز درد کشیدم بعدش دردام افتاد!!!
هفته بعدش رفتم دکتر باز معاینه کرد گفت همون 2 سانته تغییری نکردههه ..!!!!!!!! گفت تحریکش میکنم شاید دردت بگیره اومدم خونه بازم فایده نداشتتتتتتتت بهم گفت اگه تا جمعه دردت نگرفت یکشنبه صبح برو بیمارستان تا با امپول نینی بیاد .البته دیر نشده بود من یکشنبه تازه میشد 39هفته و 4 روز ولی خوب هم 2 روز بعد ماه رمضون بود و هم خودم خسته بودم .. تا شنبه صبر کردم دیدم نیومدم شنبه عصر زنگ زدم دکترم گفت الان برو روغن کرچک بخور صبح برو بیمارستان روغن کرچک و خوردم به امید درد گرفتنم یه شیشه خوردم فایده نداشت شب خوابم نمیبرد ساعت 3 با زور خوابیدم ساعت 5و نیم پا شدم خواب خوبی ندیدم گفتم احتمالا میخوام بمیرم :))))))))))) ولی باید می رفتم نمیشد کاریش کرد رفتم خونه مامانم صبحانه خوردم همسرم هم 6 اومد بالا صبحانه خورد حاضر شدیم 3 تایی رفتیم بیمارستان تا رسیدیم دم در زایشگاه ماما گفت برید پرونده تشکیل بدید منم همراه همسری رفتم گفتم راه رفتن بهتره تو اون زمان هم نصف شیشه گلاب خوردم همه کارا رو کردیم من رفتم داخل زایشگاه یادم افتاد خداحافظی نکردم دوباره برگشتم با مامانم روبوسی کردم همسری خیلی دور بود بهم از دور بهش دست تکون دادم رفتم دلم میخواست موبایلم و ببرم خانومه نگذاشت رفتم داخل بهم لباس دادن پوسیدم یه ماما اومد بهم سرم وصل کرد رفت همون طور تا ساعت 9.30 تنها بودم چون هیچ کس جز من طبیعی نبود
تازه ساعت 9.30 اومد بهم امپول فشار زد بهش گفتم حوصلم سر رفته گفت به همرات میگم بیاد تو مامانم اومد 5 دقیقه باهاش حرفیدم رفت دیدم درد ندارم هنوز گرفتم خوابیدم با صدا دکترم بیدار شدم گفت تو خوابی؟!!!!!!!!
مگه درد نداری دیدم ساعت نزدیکه 1 هست گفتم نه !
گفت بزار معاینه کنم دید 3 سانت بازه همون موقع حس کردم یه اب گرمی ازم اومد دکترم رفت به ماما گفتم کیسه اب و پاره کرد گفت اره ! از زمانی که امپول بهم وصل بود دستگاه هم به شکم وصل کردن که ضربان قلب نینی هم چک بشه نزدیک 2 بود که دردا کم و بیش میومد تخت و میگرفتم و تحمل میکردم حدود ساعت 3 بود دردا زیاد شده بود سرم و میبستم
چون با اون دردا وحشتناک میشد .. گفتم من نمیخوام طبیعی بزام زنگ بزنید بگید بیاد من سزارین کنههههه ماما زنگ زد دکتر گفت من برای سزارین نمیام .ساعت 3.30 بود دکتر اومد گفت امکان نداره سزارین کنم وضعیتت عالیههههههه بعدا پشیمون میشی دستی به صورتم کشید و رفت
ساعت نزدیک 5 بود دردا زیاد بود خوابیده دیگه نمیتونستم تحمل کنم میشستم هم دستگاه قطع میشد دیگه گوش نمیکردممممممم ...
به مامانم اجازه دادن بیاد تو وقتی اومد من دیگه دردام افتضاح بود همش ناله میکردم و میگفتم ایییییییی ماماننننننننننن
مامانم رفت به همسری هم اجازه دادن اومد تو . تا اومد شروع کرد به ماساژ دادن دلم میخواست دردام بیاد که همسری ببینه چقدر درد دارم حالا مگه میومد یه دونه هم نیومد دیگه احساس کردم حس دفع دارم به ماما گفتم گفت اشتباه میکنی برو دستشوییییییییییی گفتم الان میوفته بچم گفت برو رفتمممممممم هی زور میومد همسری هم رفته بود دیگه زورا دیگه درد نبود ولی اعصاب خورد کن بود ماما اومد گفت بزار معاینه کنم دید 7 سانته گفت الان زنگ میزنم به دکترت . 5 دقیقه بعد اومد گفت وای فول شده بریم اتاق زایمان حالا من میگم دکترم نیومدههههههههههه من نمیام !!..خلاصه رفتم رو تخت زایمان زور میامد میزدمممممممم یه دفعه دیدم دکترم دارههههههه بدو بدومیاد زودی گان پوشید و اومددددددد گفت زور بزننننننننن منم میزدم هی میگفت زور مردونههههههه
ساعت و دیدم ساعت 2 دقیقه به 6 بود با زور بعدییییییییی نینیم سرش اومد بیرون بعدم دکتر پسرم وکشید بیرون .. (وای توی زور چشمام و بستم نتونستم تولدش و ببینم خیلی ناراحتم از این موضوععععععععع) :((((((((((((
دکتر پسرم و گذاشت رو شکمم وای داغ بود چشماشم بازززززززز ای جونمممممممممم به دکتر گفتم بازم باید زور بزنم ؟ گفت نه جفت خودش میاد واقعا هم سریع اومدد دکتر شروع کرد به بخیه زدن ماما هم نینی رو تمیز کرد لباس پوشوند برد به بقیه نشون بدنننننن منم با اون حال هی میگممممممم میشه نبرید من و با بچه ببریدددددد؟؟؟ گفت نه :))
من فکر میکردم چون دکتر برش نداده پس بخیه نخوردم ! که دکتر گفت چرا خوردی یعنی خودش پاره شد ولی کم من که خودم حس کردم 6 تا بخیه خوردم !
تا چند روز بعد زایمان به همه میگفتم بمیرم هم دیگه زایمان طبیعی نمی کنم ! ولی الان بعد 1 ماههههه دلم باز زایمان میخواد هههههههههه
خلاصه بعد از 9 ماه پسرم در 16 تیر 92 با وزن 3 کیلو و قد 49 به دنیا اومددددددددد!!
اینم خاطره زایمان من
ببخشید بد نوشتم نینیم رو پامه تند تند نوشتم !
Lilypie First Birthday tickers
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687