با شوهرم و برادرش بچمو بردیم تهران از وقتی امدم تو ماشین نگاهشم نکردم اونم امد جلودر مادرم دید سلام نداد فقط بخاطر بچم امدم چوون شیر میخوره بدون من تلف میشه هشت ساعت تو ماشیت الان هنوز او راهیم رفتن رستوران من گفتم سیرم نخوردم مادرم برام دلمه درس کرده بود اونو خوردم دوستدارم زود تر برسم خونه ریختش نبینم جو سنگینه بعدم تا نیاد معذرت خاهی نکنه پام برنمیگرده دیگرم نمیرم خونه مادرش 😓دوستانی ک میخام ازم خبر داشته باشن تو همین تایپک بیان راستی اونایی ک کردن یا سنی میدونن شوهرم طلاق انداخته الان نامحریم بهم اگر برگردم باید عقد کنیم این تو مذهب سنی هس سه بار گفت طلاقت دادم منم گفتم قبولمه