شوهرم و مادر روانیش

از همین الان به نامزدت بگو اگه  بعد ازدواجمون هم مادرت بخواد دخالتای بیجا کنه من نمیتونم زندگی کنم . چند باری هم از در دوستی وارد شدم فایده ای نداشته .

اگه مطیع مامانشه به درد زندگی نمیخوه

عزیزم ببنید قطعا با سیاست رفتار کنید و با پنبه سر ببرید بهتر جواب میده.

هیچوقت همسرتون را بین خودتون و مادرش قرار ندید.

و اینم بدونید که اگر میخواهید از چشم همسرتون نیفتید هرچقدر مادرش از شما بد میگه شما برعکس از مادرش خوب بگید.

بعد ببینید که همسرتون چطور ازشون زده میشه

راهش این نیست که زنگ بزنید و هرچی دلتون خواست بگید.

چون قطعا جوابتون رامیده و بعدم پیش همسرتون مظلوم نمایی می‌کنه و هزار تا داستان دیگه.

و اونی که از چشم همسرت میفته شما هستی نه اون.

بچه ها از من به شما نصیحت اگر دوران نامزدی مشکل دارید تا عقد نکردید جدا بشید اگر هم دوران عقد مشکل دارید تا عروسی نکردید به خدا داغون می شید اگر بخواهید با یک مادر شوهر مشکل دار زندگی کنید کم کم پسرش از اون بدتر میشه این تجربه شخصی منه پوستم کنده شده ولی طااقت میارم  به خاطر بچه هام

☹☹

نمیدونم الان این مشکل رو حل کنید بعد ازدواج گره کور نشه

عزیزم نیاز نیست صبوری کنید.

فقط با سیاست رفتار کنید 

بزارید اون هرچی دلش از شما بد بگه 

وقتی شما با سیاست در مورد مادرشوهر خوبی بگید مطمعن باشید همسرتون دیگه به حرفهای مادرش اهمیت نمیده چون می‌فهمه که همش دروغه.

و شما اونجوری که اون میگه نیستید.

ولی اگر ناراحتی و بحث پیش بیارید دقیقا همونی هستید که مادرشوهرتون میگه.

میشه یه نمونه از کار های مادرشوهر تو بگی؟

ن عزیزم اشتباه نکن.من دو سال و نیم عقد بودم فقط باید مدارا کرد.ببین تو زنگ میزنی دو تا حرف میزنی اروم میشی نهایت شوهرتم اولش میگه خب حق با زنمه ولی امان از وقتی ک پیش تو نباشه و اول اخر تو عقد خونه اش اونجاست با و فعلا رگ خواب شوهرت دست اوناست دو تا حرف محبت امیز میزنن و غیر مستقیم رابطتونو خراب تر میکنن.حتی پیش شوهرت بدشونو نگو.البته خوب هم ازشون نگو.فقط خنثی باش

عزیزم خود من دوران عقد و اوایل ازدواج همسرم خیلی پشتم بود چون مادرش حرفایی خوبی در موردم نمی‌زد و من چون مظلوم بودم حرفی نمی‌زدم 

ولی الان برعکس شده 

و مادرش وقتی همسرم را میبینه فقط حال منا می‌پرسه و قربون صدقه پسرش می‌ره.

و همسر من به حدی طرف مامانش شده که نگو 

اصلا اجازه نمیده در موردشون حرف بزنم 

چون خودم خودما از چشم انداختم