سلام کامل بخون من از ی پسر خوشم میاد که فامیله و فامیله دور هستش
بعد از چندین سال دیدمش و عاشقش شدم یجورایی بعدش ی روز داشتم با خواهر پسره چت میکردم یهو خواهره گفت همه تو پذیرایی نشستیم و من همون لحظه برادرش سریعا از جلو چشم و ذهنم رد شد کاملا اونو انگار دیدم تو ذهنم حتی جایی که نشسته بود رو دیدم لباساش رو دیدم گوشی ای که دستش گرفته رو دیدم کامل برای خواهرش تعریف کردم و بهش گفتم فلان جا ی نفر نشسته اما خب اسم برادرش رو نگفتم چون خواستم ببینم درست حس کردم یا غلط بوده بهم گفت اره برادرم اونجا نشسته
حتی من برادرش رو تو اون مکان تاحالا ندیده بودم چون هروقت میرفتم اونجا برادره اونجا نبوده و ندیدم کجا بشینه یعنی عادتش رو نمیدونستم حسم رو گفتم و خواهرش کامل تایید کرد حتی لبخندی که پسره یا همون برادر دختره زد رو یادمه انگار یاد ی چیزی افتاده بود یا ی چیز خنده دار دید تو گوشی نمیدونم
نظرت چیه چرا یهو اینطور حس کردم
یا ی بار تو اتاق بودم تنها بودم شال و مانتو نپوشیده بودم یهو از ذهنم رد شد که الان نکنه بیاد باز کنه در رو و منو ببینه و بعد از چند دقیقه یا ثانیه اومد در رو باز کرد !
یا ی بار به خواهرش گفتم برو به راهرو نگاه کن ی نفر اونجاست خواهره نگاه کرد گفت نه هیچکس اونجا نیست فقط خواهرمه منم بهش گفتم خوب نگاه کن صبر کن نگاه کرد یهو برادرش از اونجا رد شد اخه من حس کردم این لحظه رد میشه بخاطر همین به خواهره گفتم
نظرت چیه چرا اینطورم این بخاطر چیه؟