من 6سال اورژانس کار کردم خیلی ها میان با استرس تواورژانس که چنین شرح حالی میدن یا میگن شیرخوارمون نفس نمیکشید و لباش کبود شد.چند مورد بوده که با احیا برگشتن.بیشتر موارد خود خانواده ها کمک کردن و شیرخوار مشکلی پیدا نکرده ولی بخاطر استرس زیاد اومدن اورژانس.بیشتر موارد با چنین شرح حالی با تشخیص شک به تشنج بستری شدن.
ولی یه مورد رو اصلا یادم نمیره که ساعت 4صبح پدر مادر بچه پا برهنه با لباس خونه دویدن داخل اورژانس بچشون خیلی وقت بود تموم کرده بود.و التماس میکردن که تو رو خدا یک کاریش بکنین.بنده خدا خانومه با آی وی اف سه قلو حامله شده بود یکی اصلا قلبش تشکیل نشده بود یکی هم چند ساعت بعد تولد فوت شده بود.طبق شرح حالی که مامان بچه ها میداد میگفت تو بارداری گفتن یکی از جنینها مشکل قلبی داره که اکوقلب جنین هم رفته بودن مشکل قلبی جنین رو تایید کرده بودن.خیلی دلم برای پدر مادر بچه سوخت تو راهرو همو بغل کرده بودن . چند بار مادر بچه از حال رفت.و مدام تو بغل هم گریه میکردن.من تا آخر شیفت حتی بعد اومدن ب خونه برای این پدر مادر گریه کردم.خیلی سخت و دلخراش بود.یکی از بدترین تجربیات کاریم.