رفتم دنبال مامانم و برگشتم بازبهش زنگ زدم ک بمونم بریم دور بزنیم گفت اوکی
گفتم کجایی
گفت تو ماشین
بهش گفتم نمیبینمتاااا
گفت خب همین الان دوستم درو زده تو راه پله هام..الان میام...
از وقتی ک من سری اول از جلوی خونه رد شدم تا اون زمان ک باز برگشتم چهار دقیقه شده بود و تو همه اون مدت یه خانمی اون پایین بود و داشت با سرنشینای ی پراید حالت بحث طور صحبت میکرد...و اون زمان ک باز برگشتم کلید انداخت در ورودی واحد و رفت بالا....
حدود ی ربع بعد نامزدم با ی مردی ک ماسک زده بود اومد پایین..دو تا برگه هم دستش بود..خداحافظی کرد از اون مرد و اوند سمت ماشین ما و با خانوادم سلام کردو ما با هم برگشتیم...
اول خودمو عادی گرفتم...نامزدم حالت چهره اش خیلیجا خورده و ترسان بود..فکش جمع شده بود..ی چرخی زدیم نگام کرد..لبخند مصنوعی میزدم..گفت الکی لطفا لبخند نزن..گفت میدونم تو شخصیت تو نیست ولی تعقیبم کردی؟
بهش گفتم نه من ک بهت گفتم می رم درمانگاه و این خیابون ک توش بودی فقط با درمانگاه ی کوچه فاصله داره طبیعیه ک دیدمت..اگه تعقیبت کرده بودم ک نمی گفتم بهت..میموندم ببینم چ خبره مثلا...
بهش گفتم فقط تنها چیزی ک نمی دونم اینه ک تو چرا تو ده دقیقه اینقدر بهم دروع گفتیو علتش چیه اصلا، من ک هیج وقت محدودت نکردم برا تفریح با دوستات..همین دیشب تا پنج ثبح بیرون بودی کارت نداشتم ک..چرا دروغ؟!
گفت نمی دونم دلیل منطقی براش ندارم...هول کردم
بهش گفتم اخه برا چی
گفت نمی دونم اصلا الان حالم خوب نیست جلو مامانت اینا این برخوردو کردی
کاش مامانت میومد میربدمتون بالا ببینین خونه دوستمو کارت درست نبوده الان مامانت چ فکری میکنه، میخوای با هم بریم بالای اون واحدو ببینی؟
بهش گفتم نه نمیخوام
ازش پرسیدم ک با دوستت خیلی صمیمی هستی؟
گفت نه خیلی
بهش گفتم اخه چند باری ماشینتو اینجا دیدم (چند بارشو ی دستی زدم..اما یک بار دیده بودم که از قبل خودش بهم گفته بودمیره اون خیابون برا خرید از ی فروشگاه خاص)
گفت چند بار اومدم پیشش
بهش گفتم دوستت مجرده؟گفت نمی دونم اینا همه مجردن
بهش کفتم مگه با کی زندگی میکنه؟
گفت نمیدونم الان واقعا توان ندارم صبر کن
بهش گفتم اخه تو چندین بار اومدی ولی نمب دونی با کی زندگیمی کنه
من اخه ی خانمی رو دیدم پایین گفتم شاید خانمش باشه
خلاصه اینکه اون شب گریه هم کردم ک بهم دروغ گفته
بهش گفتم چرا دروع گفتی بهم جلو داداشم ابروم رفته
گفت مهتاب من ی مسکلی دارم می ترسم از دستت بدم
بهش گفتم مگه من میخوام ولتکنم من ک کنارتم از چی می ترسی مشکلت همینه؟
گفت اره
بهش گفتم میخوای بری مشکلاتتو حل کنی بعد بیای ادامه بدیم؟اروم خودم و خودت و بابام فقط بین خودمتن میمونه...گفت نهههه چرا اینو می گی بی تو بمونم؟
بهش گفتم میخوای بریم مشاوره؟گفت نه خودم حلش می کنم بعد گفت من یکبار قبلا ب تو راستشو گفتم نزدیک بود بزنی همه چیو خراب کنی
یگم صبر کن درست میکنم همه چیو