2733
2734
عنوان

داستان زندگی و ازدواجم

| مشاهده متن کامل بحث + 175386 بازدید | 292 پست

گفت عه مگه تو اینجایی

گفتم اره 

گفت تو خیابونای کناری دارم قدم میزنم 

سریع داداشم چرخی زد اون ساعت از شب خیابونا خلوت بود و نامزدم هیچکدوم از خیابونای اطرف نبود..بهش گفتم اوکی..من برم دنبال مامانم..اگه میخوای چون دوست داشتی با هم دور بزنیم حالا که نزدیکم بیام بریم 

گفت اوکیحالا برو دنبال مامان 

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                          من یاد گرفتم مسئول زندگیم باشم،یاد گرفتم برای کار و درآمد و خواسته هام تلاش کنم و حس خوب توانمندی و استقلال رو بچشم... ارزوی من برای آینده ام و سال جدید موفقیت، استقلال بیشتر و بیشتر و بیشتره..خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
گفت عه مگه تو اینجایی گفتم اره  گفت تو خیابونای کناری دارم قدم میزنم  سریع داداشم چرخی ...

استارتر چون خیلی عاشقشی هیچوقت بهش شک نکردی مگرنه منی که به عنوان خواننده دارم زندگیتو میخونم برام مشخصه شوهرت مشکوک میزنه.

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

استارتر امیدوارم آخر قصت خوب باشه واقعا؛ گذاشتی بقیه شو لایک کن لطفا

بحَقّ الحُسَین                                                                                  اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّكَ                                                                            دعای من در روضه اباعبدلله                                                              فقط ظهور امام زمانم

رفتم دنبال مامانم و برگشتم بازبهش زنگ زدم ک بمونم بریم دور بزنیم گفت اوکی 

گفتم کجایی

گفت تو ماشین 

بهش گفتم نمیبینمتاااا 

گفت خب همین الان دوستم درو زده تو راه پله هام..الان میام...


از وقتی ک من سری اول از جلوی خونه رد شدم تا اون زمان ک باز برگشتم چهار دقیقه شده بود و تو همه اون مدت یه خانمی اون پایین بود و داشت با سرنشینای ی پراید حالت بحث طور صحبت میکرد...و اون زمان ک باز برگشتم کلید انداخت در ورودی واحد و رفت بالا....


حدود ی ربع بعد نامزدم با ی مردی ک ماسک زده بود اومد پایین..دو تا برگه هم دستش بود..خداحافظی کرد از اون مرد و اوند سمت ماشین ما و با خانوادم سلام کردو ما با هم برگشتیم...

اول خودمو عادی گرفتم...نامزدم حالت چهره اش خیلیجا خورده و ترسان بود..فکش جمع شده بود..ی چرخی زدیم نگام کرد..لبخند مصنوعی میزدم..گفت الکی لطفا لبخند نزن..گفت میدونم تو شخصیت تو نیست ولی تعقیبم کردی؟

بهش گفتم نه من ک بهت گفتم می رم درمانگاه و این خیابون ک توش بودی فقط با درمانگاه ی کوچه فاصله داره طبیعیه ک دیدمت..اگه تعقیبت کرده بودم ک نمی گفتم بهت..میموندم ببینم چ خبره مثلا...

بهش گفتم فقط تنها چیزی ک نمی دونم اینه ک تو چرا تو ده دقیقه اینقدر بهم دروع گفتیو علتش چیه اصلا، من ک هیج وقت محدودت نکردم برا تفریح با دوستات..همین دیشب تا پنج ثبح بیرون بودی کارت نداشتم ک..چرا دروغ؟!

گفت نمی دونم دلیل منطقی براش ندارم...هول کردم 

بهش گفتم اخه برا چی 

گفت نمی دونم اصلا الان حالم خوب نیست جلو مامانت اینا این برخوردو کردی 

کاش مامانت میومد میربدمتون بالا ببینین خونه دوستمو کارت درست نبوده الان مامانت چ فکری میکنه،  میخوای با هم بریم بالای اون واحدو ببینی؟

بهش گفتم نه نمیخوام 

 ازش پرسیدم ک با دوستت خیلی صمیمی هستی؟

گفت نه خیلی 

بهش گفتم اخه چند باری ماشینتو اینجا دیدم (چند بارشو ی دستی زدم..اما یک بار دیده بودم که از قبل خودش بهم گفته بودمیره اون خیابون برا خرید از ی فروشگاه خاص)

گفت چند بار اومدم پیشش 

بهش گفتم دوستت مجرده؟گفت نمی دونم اینا همه مجردن 

بهش کفتم مگه با کی زندگی میکنه؟

گفت نمیدونم الان واقعا توان ندارم صبر کن 

بهش گفتم اخه تو چندین بار اومدی ولی نمب دونی با کی زندگیمی کنه

من اخه ی خانمی رو دیدم پایین گفتم شاید خانمش باشه 


خلاصه اینکه اون شب گریه هم کردم ک بهم دروغ گفته 

بهش گفتم چرا دروع گفتی بهم جلو داداشم ابروم رفته 

گفت مهتاب من ی مسکلی دارم می ترسم از دستت بدم 

بهش گفتم مگه من میخوام ولتکنم من ک کنارتم از چی می ترسی مشکلت همینه؟

گفت اره 

بهش گفتم میخوای بری مشکلاتتو حل کنی بعد بیای ادامه بدیم؟اروم خودم و خودت و بابام فقط بین خودمتن میمونه...گفت نهههه چرا اینو می گی بی تو بمونم؟

بهش گفتم میخوای بریم مشاوره؟گفت نه خودم حلش می کنم  بعد گفت من یکبار قبلا ب تو راستشو گفتم نزدیک بود بزنی همه چیو خراب کنی 

یگم صبر کن درست میکنم همه چیو

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                          من یاد گرفتم مسئول زندگیم باشم،یاد گرفتم برای کار و درآمد و خواسته هام تلاش کنم و حس خوب توانمندی و استقلال رو بچشم... ارزوی من برای آینده ام و سال جدید موفقیت، استقلال بیشتر و بیشتر و بیشتره..خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
2738

بعد از این قضیه هر روز نامزدم کسل تر می شد..کسی ک ساعتها کار می کرد و شب تا صبح کنار من بود و همزمان روزه هم میگرفت شده بود یهتکه گوشت و همش مبخوابید..سر کار نمی رفت..خیلی حالش بد بود..ی شب اومد پیشم..ی چایی خوردیم رفتیم بیرون 

عادت داشت همبشه در ماشینو برام باز کنه...

کنار پارک بودیم خواستیم پیاده بشیم 

تلفنش زنگ خورد با ی اخمی جواب داد...

هنوز اون طرف ماشین بود...

من خودم پیاده شدم..رفتم سمتش ک دستشو بگیرم ازم فاصله گرفت و با فاصله نگهم داشت از خودش 

اومدم بغلش کنم 

باز دستمو محکم گرفت از خودش فاصله ام داد

فقط میخواستم بشنوم صدای پشت تلفنو...ی زن بود داشت با داد و تهدید ی چیرایی میگفتک من نمی شنیدم 


قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                          من یاد گرفتم مسئول زندگیم باشم،یاد گرفتم برای کار و درآمد و خواسته هام تلاش کنم و حس خوب توانمندی و استقلال رو بچشم... ارزوی من برای آینده ام و سال جدید موفقیت، استقلال بیشتر و بیشتر و بیشتره..خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

فقط به اون طرف پشت تلفن با عصبانیت گفت حالا بعدا بهت می گم...

قطعش کرد بعلم کرد...نشستیم رو صندلی..بهش گفتم این روزا حالت خوب نیست..باهام حرف بزن بدونم چی شده..

گفت تو بخشش نداری گدشت نداری 

مننننن...بهش گفتم چرا اینو می گی..بخشش خیلی راحته ولی من وقتی از مسئله ای می گدرم ک بدونم تو اینده باز قرار نیست تهدیدمون کنه و یا عواقبی برامون داشته باشه، اگه میبینی رو بعضی چیزا دقیق میشم الان داستانش همینه 

واگرنه گذشت دارم 

بهش گفتم حالا چی اینروزا بهمت ریخته؟گفت از اون شبی ک با خانوادت اومدی جلوی واحد من حالم بده..جلوی مامانت خوب نبوده...

بهش گفتم غیر از این، میدونی هنوز دیر نیست اگه فکر می کنی من باید چیزی رو بدونم بهم بگو، با هم حرف می زنیم...نگام کرد گفتمگه تو چیزی داری؟؟؟

بهش گفتم ن والا کل زندگیمو میدونی 

گفت خب منم چیزی ندارم

اون شب خیلی بی حال و گرفته بود..ضعف بدی داشت...بردمش معجون براش گرفتم و باهاش حرفای دیگه زدم و موریک گوشدادیم تا شاید یکم بهتر بشه...

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                          من یاد گرفتم مسئول زندگیم باشم،یاد گرفتم برای کار و درآمد و خواسته هام تلاش کنم و حس خوب توانمندی و استقلال رو بچشم... ارزوی من برای آینده ام و سال جدید موفقیت، استقلال بیشتر و بیشتر و بیشتره..خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

اون شب وقتی منو رسوند در خونه بهش گفتمچی شد بهم ریختی با اون تلفن؟؟ کس خاصی بود؟  گفت هیچی یکی از بجه ها علیرضا بود خواست برم باهاسون بیرون سر ب سرم میذاشت.. بهشگفتم اهان من اسمشو نشنیده بودم تا حالا... گفت اخه پای ثابت جمعمون نیست... چند روز بود ب شدت کسل بود..حالش خوب نبود..شک کردیم نکنه کرونا گرفنه باشه...رفت تست داد...ما اگه هر شب همو نمی دیدیم حالمون بد میشد...نست کروناشو داد و اومد تووحیاط خونمون نشستیم

شام اورده بود با هم بخوریم 

بعد از شام گفت امروزمیخوام با دوستام برم کنار رود..بهش گفتم دیشبم ک اونجا بودن و بهت زنگ زدن..گفت اره دیشب سر ب سرم گذاشتن..للخندی زدم بهش گفتم من ک باور نکردم دوستات بودع باشن..گفت تو اگه باور نمیکنی حرفمو چرا میپرسی باز 

شامو خوردیم 

من سوپرایزش کردم ماهگرد نامزدیمون بود کلی عکس گرفتیم و شادیکردیم و رفت...

اول رفنه بود خونه...بعد رفته بودپیش دوستاش حالش بد شده بود باز رفته بود خونه...

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                          من یاد گرفتم مسئول زندگیم باشم،یاد گرفتم برای کار و درآمد و خواسته هام تلاش کنم و حس خوب توانمندی و استقلال رو بچشم... ارزوی من برای آینده ام و سال جدید موفقیت، استقلال بیشتر و بیشتر و بیشتره..خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

فردا و پس فرداش موند خونه استراحت کرد..پس فردا ظهرش تو چت بودیم بهش گفتم من قراره زمت بشم چرا بهم نمی گی چی شده 

گفت زمونه بدی شده با شریکم مشکل دارم و کرونا هست و نردم دارن میمیرن هر روز ی تعدادیشون...بهشگفتم لطفا اصل جریانو بگو 

با هزار تا ترفند و بعد از یک ساعت گفت من دارم تهدید می شم 

بهش گفتم کی تهدیدت میکنه؟؟؟

گفت میخوان بیان پیش تو منو خراب کنن و از من حرف بزنن..دنبالت دارن می گردن

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                          من یاد گرفتم مسئول زندگیم باشم،یاد گرفتم برای کار و درآمد و خواسته هام تلاش کنم و حس خوب توانمندی و استقلال رو بچشم... ارزوی من برای آینده ام و سال جدید موفقیت، استقلال بیشتر و بیشتر و بیشتره..خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

بچه ها من از یاداوری قضایا بهم می ریزم..باقیشو تایپ می کنم شب میذارم 

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                          من یاد گرفتم مسئول زندگیم باشم،یاد گرفتم برای کار و درآمد و خواسته هام تلاش کنم و حس خوب توانمندی و استقلال رو بچشم... ارزوی من برای آینده ام و سال جدید موفقیت، استقلال بیشتر و بیشتر و بیشتره..خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687