تفاوت من تو این بود که همیشه دهنم رو با پول بستن
گفتم چرا بابا نیست ؟واسم گوشیه گرون قیمت خریدم گفتم چرا بیرون نمیتونم برم ؟ پول دادن هرچی میخوام بخرم ؟ گفتم مسافرت نمیریم ؟ گفتن در عوض پولشو میدیدم بهت
میرفتم بغلشون کنم بوسشون کنم برو کنار حوصله نداریم
وقتی میدیدن ناراحت شدم پول میدادن که از دلم در بیاد بابام فوت کرد ناراحت بودم واسم طلا میخریدن
یعنی علنی نه تفریحی داشتم نه حتی بجز یکبار مشهد در بچگی جاییو دیدم نه فامیل دیدم حتی تو خونه با هم ارتباط نداشتیم هیچیه هیچی
تا یهو زد و داداشم تصمیم گرفت مزدوج بشه حدود یک سال ، یک سال و نیم پیش و از ساعتی که رفت خاستگاریهمون پولی هم که بود از روی من قطع شد و رفت سمت زن داداشم مامانم اگر منو حداقل میدید به این شکل کهپدلی بدم دلش شاد شه الان از دهن من میکشه میده میکه عروسم خوشحال شه
علنا خرج اضافیم واسشون علنا منتظرن شوهر کنم برن علنا خودشونو کشتن با دختر جدیدشون
به شدت ازشون خستم
ولی نمیخوامم بخاطر دور شدن ازشون خودمو بندازم تو چاله ی ازدواج و اسیر کنم خودمو