مثل شوهر من.
مادرشوهرم داستان رو شروع کرد
مادرشوهرم خیلی کِرم داره
به شوهرم گفت یادته قدیم دخترخاله ات را میخواستیم نشد.
شوهرم خاطرات گذشته به ذهنش اومد.
دختر خاله اش شوهر داره ولی هر وقت هر جا شوهرمو میبینه براش عشوه میاد.
مادرشوهرم اصرار داره با دخترخاله شوهرم رفت و آمد کنیم
ولی من نمیخوام.
هر وقت همو می بینند به هم لبخند می زنند. و دختره با ناز راه میره انگار قر میده. دختره لاس میزنه.
من خیلی روی دخترخاله اش حساس شدم.
مادرشوهرم خیلی اصرار میکنه بیاد خونتون. رفت و آمد کنید
اسمش میاد اعصابم به هم میریزه.
دخترخاله اش خیلی هم زبونش نیش داره.