❌بیایین داستان های ترسناک واقعی تعریف کنین برامون❌

خالم میدیدتش 

یه شب دور هم نشسته بودیم و بچه ها رو خوابونده بودیم چراغا خاموش برا همدیگه خاطره تعریف میکردیم یهو دیدیم خاله کوچیکم خشکش زده و خیره به سمت آشپزخونه مونده داره همینجوری اشک از چشمش میریزه متعجب نگاش کردیم بعد هر چی تکونش میدادیم میگفتیم چی شده بدبخت از شدت ترس یخ زده بود یهو ب خودش اومد کلی جیغ جیغ اصلا یه وضعیت خوفناکی داشت فقط میلرزید بعد که ارومتر شد گفت دیدم از پشت اپن یه بچه ای که سرش مثل آدم بود و بدنش مثل حیوون چهار دستو پا اومد و جلو و بعد قیافه وحشتناکی ب خودش گرفت

یبارم تو خونه خودشون سر سفره همچین حالتی بهش دست میده و شوهرش میگه چی شده با گریه و دستای لرزون میگه نشسته رو مبل داره نگام میکنه .شوهرش هر چقدر میگه بخدا هیچکس اونجا نیست خالم قسم میخورده ک نشسته اونجا بعد شوهر خالم پا میشه میره میشینه رو مبل و خالم میگه تا نشست اونم غیب شد

خوندم روحش شاد باشه راست میگی 

نه به ناچار بردیمش پیش دعا نویس و دیگه ندید 

حتی سر این قضیه یه مدتی رفت شهرستان خونه مامان بزرگم.یک هفته خوب بود ک باز وقتی تنها بود اومده بود سراغش میگه با یه قیافه وحشتناک بهم گفت فکر کردی اومدی اینجا نمیتونم پیدات کنم؟هر جا باشی دنبالت میام

عموم میگف قدیما تو روستا رفته بودم برا آبیاری باغ ک نیمه شب موقع برگشت دوتا از زنای  روستا رو ک اشناهم بودن وسط بیابون دیدم رفتم سمتشون بعد سلام و علیک پرسیدم ک اینجا چیکار میکنین ؟گفتن خبر نداری مگه!!!پسر داییت گمشده عالم و آدم دارن دنبالش میگردن تو چطور فامیلی هستی!توان بیا با هم بریم دنبالش بگردیم بعد میگه دور دستارو نشونم دادن که ببین مردم نصفه شب چه آواره شدن میگه منم نگا کردم دیدم همه فانوس ب دست چپ و راست اون دور دورا حرکت میکنن و هی اسم پسرداییمو صدا میزنن تا پیداش کنن.میگه اول خواستم باهاشون برم بعد تو دلم گقتم اونا خونشون نزدیکه بذار یه سر بزنم ببینم اصلا جریان چیه چی شده ک گم شده ‌.بعد به اون زنا میگه شما برین منم میام و ازشون دور میشه میره خونه داییش میبینه همه خوابیدنو پسر داییشم خونست اصلا گم نشده بوده !روستا در ارامشه و همه تو خونه هاشونن

تو فیلما ک جن گیری نمیکنن یعنی من تاحالا ندیدم 

دعا نویس نیاز ب جنگیری نداره .اونا خودشون موکل دارن 

بعد از اینکه بهش مراجعه میکنی با نگاه اول همه چیتو میفهمه بعد از تو قران و اینا سوره و ایه اینجور چیزا درمیاره مینویسه حالا یا باید اونو بسوزونی یا بخوری یا باهاش غسل بدی یا یه همچین چیزی

من یبار رفتم تو یه اتاقی ۴ .۵ تا مراجعه کننده وارد میشد و یکی یکی اقاهه همه چی رو درباره همه میگفت و براشون دستور میپیچید .یه زنی اومد جلو تقریبا مسن و چادری .دعا نویسه داد زد من برات هیچکاری نمیکنم حالا زنه هی اصرار ک چرا هر چقد پولش بشه میدم و توروخدا برام یه دعا بنویس مشکلم حل شه .دعا نویسه ام سرشو انداخته بود پایین میگفت خانوم فقط پاشو ازینجا برو .فقط برو ک من نمیخام چیزی برات بنویسم از طرز برخورد و حرف زدنش معلوم بود چیزای بدی درباره زنه فهمیده بود 😐