نمیدونم عادت عجیب غریبه یا نه ولی ی زمانی داداشم سوپری داشت بعد ی همسایه داشتیم چهار تا بچه کوچیک داشت مرده زندان بود زنشم معتااااد همش خواب همش پای پیک نیک دخترای کوچولوش صبح ک گشنه مبشدن پول برمیداشتن از کیف مادرشون میومدن کیک و نوشابه میخریدن ظهر همین شب همین یعنی تمااام وعده های غذاییشون کیک و نوشابه بود زمستون و تابستون ی زیرپوش حلقه ای تنشون بود