چهار تا دوستدوست [ مائده، زهره، سوسن، شکیبا] با هم رفتن شمال ویلا مائده که پولدارتره، زهره هم دختر داییشه میرن جنگل و از جن و.. حرف میزنن.
و بعد یک قضایایی دعوا میشه بینشون و میخان برگردن
کامرانی هم دانشگاهیشونه که قبلا با مائده بوده و کات کردن حالا از زهره خواستگاری کرده و بهش جواب منفی داده
کامرانی اومده شمال که باهاشون حرف بزنه و مائده اجازه نمیده و تو جاده گازاگاز میرن، که کامرانی میفته تو دره و ضربه مغزی و الفاتحه، زهره و مائدههم میخان این راز که اونا مقصر بودن تو مرگش و مخفی کنن و مائده روح کامرانی و همش میبینه و میترسه، این وسط واسش خواستکار میخاد بیاد که پسره میلی به ازدواج باهاش نداره اما اصرار پدرشع
از فردا احضار و عذاب وجدانا و.. شروع میشه