2733
2734
عنوان

شمارش معکوس تا زایمان دوقلوهام

| مشاهده متن کامل بحث + 8104 بازدید | 202 پست
من آمده ام وای وای من آمده اممممم بگم چی شد خخخخ از 12 تا 15 رفتیم مسافرت برای اولین بار شما خوشگلا سوار هواپیما شدین و ی حسنی نسبت به قطار داشت این بود که یکساعته رسیدیم البته با قطار هم دفعه ی قبل رفتیم بابایی ی کوپه ی چهار نفره گرفت راحت بودیم خدا رو شکر ولی اینم ی تنوعی بود که شمام خیلی خوشتون اومد مهماندارای هواپیما هم خیلی ازتون خوششون اومد باهاتون بازی میکردن موقع رفتن ی خانوم 50-60 ساله تو این یکساعت حساااابی باهاتون بازی کرد و کلی بهتون خوش گذشت و خندیدین موقع برگشت هم ی آقای 60-70 ساله مشغولتون کرده بود جیگرای من دستشون درد نکنه منکه کلی از خنده های شما و اونا کیف میکردم کل دنیامون تو این چند روز شده بود خوردن خوابیدن تفریح زیارت خخخخ به هممون خوش گذشت خدایا شکرت اونجا برای تمام کساییکه حاجت داشتن اوناییکه بودن و گریه میکردن اوناییکه نبودن و دوس داشتن باشن برای همهههههه دعا کردیم ماشاالله دیگه با هم راحت میتونیم سفر کنیم و این باعث خوشحالیه منه همیشه یادتون باشه جگر گوشه هام دوستتون دارم و عاشقتونم عاااااشق .......
چقد دیر به دیر میام تازگیا نازگلام
آخه اینروزا اینستا تمام عکساتونو میذارم و دربارتون مینویسم
خیلی دوس دارم مطالب اینجا رو تمام و کمال بردارم
دنباله ی راه آسون هستم شاید اسکرین شات بگیرم بعد چاپشون کنم میترسم از دستم برن حیفه کلی خاطره دارم از اینجا و خاطرات شما گلای قشنگم
ماشاالله دارین قد میکشین و بزرگ میشین منو بابا جونم لذت میبریم از شیرینیهاتون اداهاتون لوس کردناتون مهربونیهاتون..... هر چی بگم کم گفتم .... نفسای من ♥♥
جدیدترین اتفاقی ک برامون افتاده تو این مدت بیماریمونه ک اول من مریض شدم واقعا ویروسه بدی بود! سمجه سمج! مهدیای خوشگل و مهربون و شیطونکم با اینکه کلی مراقب بودم نزدیکتون نشم یهو منو بوسیدی همون شب تب کردی بمیره مادرت برات! اینقد مهربونین ک خدا میدونه صب محیا که مامانت برات بمیره مهدیا رو حسابی بوسیدی منم بوسیدی همون شب تو هم تب کردی فدات شه مادرت! دیگه آب ک از سر گذشت چ یک وجب چ صد وجب ما هم سه تایی بابا جونو بوسیدیم اونم تب کرد خخخخ فدات شه زنت اینقد مظلومی عشقم!
خودم که سه چهار روز رنگه گچه دیوار بودم تب داشتم بی حال و بی جون! شما دسته گلامم سه چهار روز تب کردین دورتون بگردم!
خلاصش کنم الان ک دو هفته از بیماریه من میگذره همچنان دارم دارو میخورم و کامل خوب نشدم
بمیرم براتون شما ک دیگه کوچولو هم هستین ضعیفترم هستین نمیدونم چقد اذیت شدین!
آخ کاش میشد یا کلا درد و بلا ازتون دور باشه کاملا یا اگر قراره چیزی باشه تمام درد و بلاهاتون بریزه تو جوووونه من !
خدا رو شکر رو ب بهبودی هستین و این باعثه خوشحالیه منه
لپ مطلب: مادرتون فداتون شه الاهی خوشبخت و آخر عاقبت بخیر بشین جگر گوشه هام نفسام دوستتون دارم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



عزیزم چه قدر قشنگ مینویسی چه خوبه که اینقدر میتونی با دوقلوهای نازت خوش بگذرونی منم دوقلو دارم الان هشت ماهشونه ولی از صبح تا شب اینقدر خسته میشم که حوصله هیچ چی رو ندارم یه دخمل چهار ساله هم دارم طفلکی به پای این دوتا میسوزه کاش میشد منم مثل شما اینقدر با بچه هام خوش باشم و شاد خدا خانواده ۴ نفرتونو حفظ کنه انشاءالله همیشه همینجوری به خوشی و شادی عزیزم دوقلو هاتون چند سالشونه؟
خدایا نمیدونم چمه و چی میخوام فقط ......شکرت که هستی 😊 خدایا سه تا فرشتمو به خودت میسپارم نگهدارشون باش 😍
میم جون میشه یه کم از تجربیاتت بگی منم استفاده کنم شاید از این حال در بیام
خدایا نمیدونم چمه و چی میخوام فقط ......شکرت که هستی 😊 خدایا سه تا فرشتمو به خودت میسپارم نگهدارشون باش 😍
2731
عزیز دلم خدا سه تا فرشتتو واست حفظ کنه گلم دخترای من دو سال و هفت ماهشونه والا حق داری ی بچه ی چهار ساله داری از یطرف ذهنت درگیره اون طفله معصومه از اینطرف درگیر دوتا فرشته کوچولویی خونه داری بچه داری سیر کردنه شکم .... درکت میکنم عزیزم هر وقت دوس داشتی چ اینجا چ تاپیک خودت هر سوالی داشتی بپرس بلد باشم در خدمتم عزیز من مرحله ب مرحله راحتتر شدم ولی همه منو میترسوندن تمام وسایل خطرناک و جمع کردم کابینامو چفت دار کردم ک بکن نکن نکنم واسه بچه هام تمااام خونه رو فرش کردیم با خیال راحت باهاشون خوش گذروندم حتی تی وی رو گذاشتیم رو کتابخونه! از یکسال و دو ماهگی ک کامل بدون کمک راه میرن احساس سبکی میکنم بعد از یکسال و نیمگی یجور دیگه راحت شدم 21 ماهگی از پوشک گرفتمشون باز راحتتر شدم همبازیه هم هستن ماشاالله سال اول بسیار سخت و بسیار شیرینه ساله دوم سخت اما شیرینه ساله سوم آسونتر و بسیااار شیرینه بچه داشتی میدونی دیگه عزیز من تا اینجا فعلا تجربه دارم ی خسته نباشید حساااابی بهت میگم ی ماااااچ صدا دار از راه دور برات میفرستم ان شاء الله هر روز از روز قبل برات شیرینتر بشه زندگیتون بهمراه بچه هاتون و همسرتون گلم سوال دیگه ای بود تعارف نکن بلد باشم جواب میدم
قربونت برم تو چقدر خوبی مرسی خدا گلای نازتونو براتون حفظ کنه ممنونم عزیزم انشاءالله بچه های منم بزرگتر بشن منم لذت ببرم از این فرشته های نازم من هر وقت بتونم میام تاپیکتو میخونم بیشتر از خودتو دخملای گلت برامون بنویس تا منم از تجربیاتتون استفاده کنم مرسی
خدایا نمیدونم چمه و چی میخوام فقط ......شکرت که هستی 😊 خدایا سه تا فرشتمو به خودت میسپارم نگهدارشون باش 😍
ساعت 5:10 دقیقس ک شرو ب نوشتن میکنم هوا داره روشن میشه و صدای پرنده ها میاد دو ساعت پیش چهارتایی سحری خوردیمو کم کم شما عشقولیا خوابیدین یکم خوابم میاد ولی نمیدونم چرا نمیخوابم صب بابا جون میره سر کار و دلم میخواست خونه پیشمون بمونه امروز ک نه دیروز کلی بازی کردین هم با خودتون هم با منو بابا جون و خیلی بمن چسبید تقریبا 70-80 درصد کل روز دوتایی بازی کردین و فقط گرسنتون میشد میومدین و غذا میخواستین دورتون بگردم در حال حاضر دلم براتون تنگ شده با اینکه پایین پاتون خوابیدم دوس داشتم بینتون بخوابمو تا صب تو بغلم بخوابین از وابستگیش میترسم هم برای خودم هم برای شما همینجوری هر کس منو میبینه میگه چقد حسااااسی چقد وابسته ای پس فردا میرن مدرسه پس فردا میرن تو جامعه پس فردا شوهر میکنن پس فردا ! پس فردا ! کچلم کردن حالا پس فردا شد خودم راجع بهش فک میکنم ! خلاصه ی جورایی خلم کردن یمدته دلم از اطرافیانم پره ولش کن ... دوس دارم فقط چهارتایی مدام کنار هم باشیم فقط خودمون چهارتا آخ ک چقد خوبه وقتی کنارمین شما سه تا عاشقتونمممم با تمام مشکلاتی ک داریم از کنارشون عبور میکنیم با تمام مشکلاتمون از زندگیمون راضیم همین ک هستین و سالمین و آرامش دارین منو خوشحال میکنه دوستتون دارم بهترینای زندگیم دوستتون دارم ♥♥♥
http://8pic.ir/images/3i8onubuhet0icx2iy8q.jpg http://8pic.ir/images/3i8onubuhet0icx2iy8q.jpg http://8pic.ir/images/3i8onubuhet0icx2iy8q.jpg
فروشگاه اینترنتی سیسمونی و لوازم نوزادوکودک نی نی لازم www.ninilazem.com کانال تلگرام https://t.me/ninilazemchannel شماره تلگرام09198379503
ما از 7 یکشنبه ی هفته ی پیش اومدیم خونه ی مامان جون فاطمه چون بابا جون مسعود سفر کاری براش پیش اومده بود
دو سه روز اول سخت بود چون شما بی قراری میکردین
تا صدای در کوچه میومد بدو بدو میدویدین دم در میگفتین بابا جون مسعود اومده ....
محیا وقتی فهمید بابا مسعود نیس دمپاییهاشو در آورد گرفت بغلش گفت مامانی کفش پام کن بریم خونمووووون مهدیا گفت بریم خونه ی بابا جون مسعوووود ینی میخواستم بمیرم ....
خیلی دلم سوخت
فردای اون روز من داشتم با بابا جون تلفنی صحبت میکردم بابا جون گفت گوشی رو بده با دخترام صحبت کنم
محیا جان اومدی بغلم با بغض و ناله شرو کردی صحبت کردن منو بابا جون خیلیییی ناراحت شدیم دلمونو خون کردی میگفتی بیا خونمووووووون ..... بعد گوشی رو دادی ب مهدیا . مهدیا جان شما اومدی بغلم شرو کردی صحبت کردن یدفعه زدی زیر گریههههه گفتی بابا جون مسعووووود بیا دنبالمووون ما رو ببر خونههههههه با این صحبتت هم گریه ی منو در آوردی هم گریه ی بابا جون مسعود و در آوردی هم گریه ی محیا رو در آوردی ........
اومدیم بیرون از اتاق همچنان داشتم گریه میکردم ب بابا جون رضا و مامان جون فاطمه هم گفتم اشک اونارم در آوردی دخترم ..... خیلی سخت بود اون شب

از فرداش کم کم آرومتر شدین انگار درک کردین تا وقت نامعلومی اینجا هستیم
از اون ببعد دیگه راحتتر صحبت کردین

ولی محیا هنوز تا تلفنو میگیره میگه بابا جون مسعود بیا خونمووووووون
مهدیا میگه بابا جون نروووو

تنها که هستیم میگین خدایا کارای بابا جون مسعود و درس کن ما رو با هواپیما و قطار ببره بیروووون

هر وقت اینجوری دعا میکنین هر کس میشنوه چشماش گرد میشه که مگه ممکنه بچه های زیر سه سال بلد باشن اینجوری دعا کنن؟؟؟؟
بهتون میگم خدا رو شکر ک خدا شما دو تا دختر و بهمون داده شمام میگین خدا رو شکر ک شما مامانی و بابا جونمون هستین .......

الاهی فداتون شم واقعا خدا رو شکر ک خدا شما رو بهمون داده عزیزای دلم واقعا دوستتون داریم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز