2737
2739
عنوان

داستان زندگی و عاشقی من و سرانجامش

| مشاهده متن کامل بحث + 16862 بازدید | 306 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اون لحظه فهمیدم اون عاشقمه و منم یه حسی داشتم که نمیدونسم چیه ،  ولی خب بخاطر شرایط خانواده و اینکه خودم اصلا اهل پسر و دوس پسر و اینا نبودم به روی خودم نیوردم و با دوتا حرف الکی که اینا چرت هس و بیخوده و ...گذروندمش، 

اما پیش میومد که گاهی واسم اس ام اس های شعر و جمله های عاشقانه میفرستاد و...منم خ شحال میشدم ! اما کلا ذاتا ادم بی تفاوتی هستم و همیشه با عقل تصمیم‌میگریم تا احساس و از همون موقع که بچه تر هم بود خیلی عاقل بودم نسبت به سنم!

گذشت تا یبار دیگه پیام داد که از بین این نوشیدنی ها کدومو دوس داری بخوری ، اسم چند تا رو نوشته بود و منم انتخاب کردم و  گفتم ودکا ! 

نوشت حیف شد من همون اول که جواب تورو ندیده بودم گفتم ویسکی !

بعد جوابش رو که واسه من  فرستاد دیدم ویسکی میشد عاشقتم 

ودکا که انتخاب من بود میشد فقط دوستیم ! 


وقتی اینو فرستاد منم یه حسی شدم و  دل و زدم به دریا و اولین بار گفتم خب دوستی هم با دوستی فرق داره ، بعضی دوستیا خیلی بیشتر ازدوست معمولی هس ! 

اونم گفت ینی میگی الان من واست عزیزتراز یه دوست معمولی هستم.؟

گفتم هرجور دوس داری فکرکن ولی ادامه نده لطفا.و دیگه پیام نده در موردش خدافظی کردم ، یجورایی انگار خجالت میکشیدم و میترسیدم

 .
2731

اصن تماس باهم نداشتیم ولی اس ام اس میدادیم بهم ، مثل همون دوستای عادی .ولی دیگه دوتامون میدونستیم که یه حسی بینمون هست که هردو مون هم خجالت میکشیم بگیم ،و هم اینکه نمیخواسیم ازحریممون خارج بشیم یه خجالت از خانواده ها که اینقدر بهمون اعتماد داشتن که راحت رفت و امد میکردیم مارو دوتاخواهر برادر میدونستن !

یروز یه دونه  اس ام اس دوستای من واسم فرستادن که نوشته بود:  اگه میتونستی کف دست هرکی یچیز بنویسی چی بود ، خب اونموقع پیامها و سرگرمی های در همین حد بود ، منم فرستادمش واسه علی ، اونم جواب داد : 

کف دستت نمینوشتم ، روی قلبت مینوشتم 

گفتم خب چی مینوشتی ، اونم جواب داد ، مینوشتم عاشقتم ولی کاش توهم منو دوسم داشته باشی‌! 

منم دلمو زدم‌به دریا و گفتم‌لازم نیس بگی و بنویسی چون همینجوری هس 

 .
2738
فقط منم که دارم میخونم حداقل چند تا از دوستان رو تگ کن

لینک تایپک اینه ، ممنون میشم بذاری تا چند نفد بیان و منم دلگرم‌بشم به تعریف بقیه اش

https://www.ninisite.com/discussion/topic/6007032/داستان-زندگی-و-عاشقی-من-و-سرانجامش

 .
@اوپرا     @ساناززی     @کاپ_کیک_عصبانی     @نونخشک   ...

فداتم

                              ژیـــــنــا.                                                         انسـان ناصحیـحی هـستم،در همـه ابـعاد                                                       نـان خـدا میخـورم ، فـرمـان شیـطان میـبرم                 رو اعصاب آبـانـیا راه نرید؛میدون مینِ:)                                                         https://t.me/Hich_zh

رابطمون همینجوری بود و فقط علی  هروقت از دانشگاه میومد حتما با مامانش شب نشینی یا هرچی میومد خونمون و روزهایی که خواهرشم بود میومد منو و خواهرمم میبرد بیرون میچرخیدیم و یه اهنگ عاشقانه رو چن بار پلی میکرد ! علی مسافرت رفت واسه مامانم و خواهرم و سوعات اورد واسه منم یه اسانس باشیشه خوشکل و یه زنجیر ساده اورد ، بعد پیام داد بخاطر اینکه به تو سوغانی بدم مجبور شدم واسه مامانت و بقیه هم یچیزبخرم !

رابطمون کم کم داشت جدی میشد، دیگه باهم حرف میزدیم من پیش دانگشاهی بودم و خیلی اصرار میکرد که بیشتر درس بخون تا دانشگاه شهر اون قبول بشم.

منم میخوندم و میشد که مثلا نیمساعت تلفنی مشکلات درسی منو حل میکرد و ...مامانم اینا میدیدن حرف میزنیم ولی خب اینم میدیدن که حرفهامون درمورددرس و کتاب و ایناس کاری نداشتن و به هردوتامون خیلی اعتماد داشتن ، 

دیگه کم کم رابطمون یه رنگ دیگه گرفته بود و این دوری ها ‌و ندیدن ها و ... هردوتانون رو اذیت میکرد . 

علی هنش میگفت کاش من بزرگتر بودم‌الان‌میومدم خاستگاریت، ولی خب اونم زیاد تفاوت سنی باهام‌نداشت و درسش تمام نشده بود و وضعیت کار و سربازی و اینا هم‌مشخص نبود

 .
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mahsa_ch_82  |  8 ساعت پیش