همین چند دقیقه پیش با شوهرم بحثمون شد ،گفتم من تو رو خط زدم دیگه ،بود و نبودت فرقی نداره ،(فقط میخواستم روش تاثیر بزاره یه حرفی ،چیزی بزنه که آروم بشم )
گفتم چند ساله بهت گفتم حق منو ادا نمیکنی ،نه محبتی نه توجهی ،گفتم ادامه نده ،اگه ادامه بدی منم بد میشم ،
سکوت کرد فقط ،سکوتش دیوونم کرده،اصلا نشده دو کلمه حرف خوب بهم بزنه ،اگه گفته باشه به زور با کلی دعوا،
الان اومد پیشم ولی بازم سکوت کرد ،گفتم برو نبینمت ،مثل مترسکی ،زبون نداری ،خیلی حرفای ناجور زدم ،
آخر سر گفت شاید بار آخر باشه منو میبینی ،پشیمون میشی ،انگار بغض داشت،رفت ،
میخواستم نذارم بره ولی این غرور لعنتیم نزاشت،رفتنشو تماشا کردم یواشکی ،ولی داشتم میمردم ،کاش نمیزاشتم بره ،نمیدونم چرا یه حس بد دارم،اهل قهر و از خونه رفتن نیست ،یه کم از لحاظ روحی ضعیفه ،میترسم