من
دانشجو بودم ازدواج کردم شوهرم حقوق خیلی کمی داشت و درس میخوند وقتی عروسی کردیم هیچی نداشتیم یه خونه تو محل تحصیل ( رشت) من اجاره کردیم صاحبخونه نازنین ما خونه رو تازه خریده بود و فرشهای شش متری که کادو بهش داده بودند رو داد به ما و ظرف و طروفش رو و حتی رختخوابش رو
بعد که درسم تموم شد کار گیر نیاوردم دوباره ارشد قبول شدم بازم تو شهر غریب (خرم آباد) هیچی نداشتم یادمه تو حال پذیرایی ملحفه کف اتاق بود خیلی خیلی ساده
شوهرم هم تحصیل کرد حین کار ولی من بیکار بودم
رتبه اول فارغ التحصیلی ارشد شدم ۴ سال بعد از ارشدم هم بیکار بودم همش کارم گریه بود که بالاخره با همون رتبه اولم و مقالات خوبی که داشتم استخدام وزارت نیرو شدم و شوهرم هم ارتقا شغلی گرفت به خاطر مدرکش
الان خداروشکر هم من و هم همسرم حقوق بسیار خوبی داریم
ولی یادم میاد با اتوبوس تا خرم آباد می رفتیم تازه موقع ارشد بچه هم داشتم محتاج صد تومن پول بودم الان فقط ماهی ششصد تومن صدقه میدم به خاطر شکر خداوند