من ی بار خواب بود توو حال اون موقع پسر خالم تازه فوت شده بود
همه رفته بودن خونه خالم اهواز
منو ابجیم با بچش بودیم بچه ها من خواب بودم بعد احساس سرما کردم با اینکه پتوو روم بود
بعد احساس کردم ی سنگینی رومه پتورو از روم زدم کنار
بین خواب بیداری تقریبا اینجوری بهتره بگیم چون صدای ابجیمم میشنیدم ک داشت با گوشی حرف میزد
یکم ک گذشت حس کردم سبک شدم نمیدونم چجوری بگم انگار ک روحم داشت ازتنم جدا میشد
بیدار شدم ترسیده بودم
بعد فرداش دوباره ک خواب بودم دیدم توو خوابم تووی اتاقم ی زن باچشمای وحشتناک سیاهه فقط چشماش یادمه
با عصبانیت داشت با ی نفر حرف میزد اون دختره هی میگفت دست از سرم بردار
بعد ب من نگا کرد درو محکم کوبوند ب هم منم پریدم از خواب
ولی هیچ وقت چشماشو از یاد نمبرم خیلی وحشتماک بود خیلیییی