مثل منی که الکی نا امیدی
بزار بهت یچیزی بگم یکم بخندیم داشتم میرفتم برا زايمان سزارین از قبلشم که سر شوهرمو برده بودم من طبیعی نمیارم بچه رو میمیرم توانشو ندارم😑😑😑😑😑😑😑
بعد صبح ساعت 6 راه افتادیم بریم برا بستری شدن یه شهر دیگه😤😤😤از خونه تا بیمارستان عررررررر رر میزدم نمیام نمیخوام بزام میترسم ولم کنید😑😑😑😑😑
شوهرمم میگفت سزارین خواستی گفتی نمیترسم که😏
من ننننننننه میترسم نمیام رنگم عین کچ بود😁
رفتیم سرمو وصل کردن همچنان نا امید که صد در صد میمیرم 😅😅
پرستار اومد دنبالم گفت بریم عزیزم با لبخند به مامان گفتم کاری نداری من برم دیرم میشه😂😂😂😂😂
مامانم اینجور😐😐😐😐😐😐😐گفت میخواستی اینجوری راحت بری عررررررر زدنت چی بود نمیام نمیخوام😂😂😂😂😂