آه
پسرعموی عزیز تر از برادرم و عموی عزیزم هر دوشون تو کمتر از یک هفته تنهام گذاشتن
شوهر دختر خالم خیلی وقت نیست. از پیشمون رفته، شوهر خالم رو تخت بیمارستانه
آخ که اگر یکم رعایت میشد تو این جامعه دل خیلیا نمیسوخت و جزغاله نمیشد و آتیش نمیگرفت و یه نوجوون مثه تو این برهه ی سنی که تو روحیه تاثیر داره انقد داغ نمیدید
هفت تا عمو داشتم الان فقط یکی دارم که اوم پیر و مریض که حتی نمیدونه من کیم
فقط یه خاله دارم که منو درست درمون میشناسه و ازم احوال میپرسه
دلم خیلی پره از این دنیا که من تو پونزده سالگی این همه داغ دیدم فقط از خدا میخوام سایه ی پدر و مادرم بالای سرم باشه