احتیاج دارم بر گردم به غار!
بر گردم به دوران انسان های اولیه...
نیاز دارم که تنها دغدغه ام گرم کردن و خوردن باشد!
نتیجه غبارآلود بودن ترافیک مشکلات، مرا به سمت reset شدن کشانده است!!
مردمان غارنشین چه میفهمیدن دروغ چیست؟!
چه میفهمیدن اتهام و دشمنی چیست؟!
به غار که پناه ببری ساکن میشود اتفاقات اطرافت! انسان های اطرافت یکی می شوند و تو در نگاه همه خودت! هستی
راست و دروغ گفتن مفهمومی ندارد...
همه بر حسب عادت راست می گویند....
غار نشین که باشی خودت هستی و خودت...غرق در خودخواهی شیرین و ساده! خودخواهی که به هیچ کس آزاری نمی رساند
هیاهوی شهرنشینی و زندگی جمعی مرا به اینجا رسانده است..
ادم گوشه گیر و منزوی نیستم که کاش بودم!
سخنوری و زندگی با مردمان این شهر را خوب میدانستم! تا زمانی که همه صداقت و انسانیت را ارزشمند می دانستند!
برخی را دیگر نمی توانم تحمل کنم! نه بخاطر اینکه انسان های خبیث و بدجنسی باشند، چون زمانی مرا از بالا نظاره کرده اند برایم نابخشودنی شده اند!
تنهایی و عزلت را انتخاب می کنم ...
خدایا نمی خواهم هم راه و هم ردیف مردمانی باشم که ناچارم در کنارشان روزگار بگذرانم!
نمی خواهم ارزش معیارهایم اندازه دنیای کوچک برخی شود!
نمی خواهم روزمرگی مرا مجبور کند تا بر ارزش هایم چشم ببندم!
می خواهم آرامش زمانی برایم فراهم شود که روحم قدرت بخشیدن همه را داشته باشد!
و
امروز انسان اولیه شدنم آرزوست..!!