دیشب رفتم با شوهرم مغازه میخواستم ارده و شیره بگیرم ی پیرمرده تو فروشگاه بود هی اینور و اونور میرفت بهش گفتم اقابهم یک کیلو تخم مرغ بدین رفت کشید داد دستم بعد گفتم ارده هم میخام از قفسه ها برام اورد داد دستم گفتم شیره هم میخام بازم رفت از ی قفسه اورد داد دستم و اینا .....
شوهرم ی گوشه وایساده بود و بهم میخندید
گفتم چته ؟
گفت این اقا خودشونم مشترین هی بهش دستور میدی
بیچاره ی کلمه هم نگفت بابا من مشتریم هی بهش میگفتم اینو میخام اونو میخام !