شوهرم میگه اینا رو...
میگه مامانم پیره بیا بریم پیش مامانم زندگی کنیم تنهاست برای بچه های ما دلش هی تنگ میشه
خب من دوست ندارم برم اونجا به چتد دلیل
اولا اونجا فقط یه سوئیت جدا داره خیلی کوچولو و بد قواره تازه چی چند تا پله میخوره پایین تر از سطح حیاطه دوما یه جاری بی ادب دارم دم به ساعت اونجاست میاد میره رو مخم واقعا بی شخصیته سوما هر جا بخوام برم هی میخواد بگه کجا میری از کجا میای بچه رو اینجوری بزرگ کن اون جوری بزرگ کن من حوصله ی این بحثا رو ندارم تازه همشم انتظار خواهد داشت کسی اومد من برم پذیرایی و...اییییی من واقعا حوصله ندارم
اما شوهرم میگه عاقبت به خیر نمیشیم اگه اونو تنها بذاریم
نظر شما چیه
آخه خودش تنها نیست که یه ایل دختر پسر داره همشون میشن مدعی و مهمون و ...