عموی علی مارو خونشون دعوت کردن باهم رفتیم و همینطور عمش یبارم خودش بامادرش اومد دنبالمون منو مادرمو خواهرمو برد خونه مادربزرگش اونجا هم داییش هم پدرش هم خالش همه بودن و همشونم خیلی دوسم دارن و خونواده منم راضیین دیگه چ مشکلی فک میکنی باشه
اره منم فهمیدم احساساتی داس همین فقط‌بهت میگم فک کن مادرت معلومه تجربش بالاس باهاش حرف بزن ازش کمک بخا
ی کمم چون سنت پایینه اینطوریه
باورت میش هیچ وقت تو زندگی احساساتی نشدم ی جری منطقیم ک ههمع از من فرار میکنن احساس میکنن دیکتاتور و بد اخلاقم !
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
