2733
2739
عنوان

بچه ها هرچی منتظر کاربری فاطمه خانم نشستم تاپیک رو باز نکرد

| مشاهده متن کامل بحث + 122236 بازدید | 1081 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
2740

دوستان ی سری از داستان رو اسکرین نگرفتم ولی خلاصه بهتون میگم

فاطمه از ی فرصت استفاده میکنه و فرار می‌کنه میره توی مسجد بعد از اون می‌ره پیش یه آشنایی از اقوامشان که مومن بوده و واسش توضیح میده ک چی شده بعد مرد فامیلشون بهش کمک می‌کنه تا کار پیدا کنه و خدمتکار میشه و پولایی ک بهش میدادن پس انداز می‌کرده طلا میخریده بعد از چند سال از اونجا هم به دلیل تهمت دزدی و ... می‌ره و ب همون فامیلشون میگه می‌خوام برم تهران تو که آشنا زیاد داری اونجا واسم کار پیدا کن

واسش پیش یه پیرمرده کار جور می‌کنه ک این پیرمرد یه دختر داشته ب اسم منیژه ک حدود ۳۵سال سن داره و مجردها که توی دوره خودش دیگه پیر حساب می‌شده پیرمرده هم مریض احوال بوده توی این خونه که خیلی ثروتمند بودن غیر از فاطمه یه خدمتکار دیگه هم بوده که با فاطمه دوست میشه و مرتب باهم بیرون میرفتن

یه روز اتفاقی علیرضا رو میبینه درحالیکه هنوز قشنگی خودش رو داشت ولی فاطمه ب خاطر سختی‌ها و کار زیاد مثل قبل نبود

مهربونا من امروز نیت کردم تا نیمه شعبان خدا حاجتمو بده دعام کنین  ذوقم تموم شد و خدا حاجتمو نداد  

علیرضا وقتی متوجه میشه فاطمه توی خونه ای کار می‌کنه که به دختر مجرد پولدار هست سعی می‌کنه از طریق فاطمه ب اون دختر نزدیک بشه ب بهونه کمک و خرید و ... و از طریق دوستاش توی پارتیا و مهمانیای عیونی علیرضا با منیژه آشنا میشه و توی تولد منیژه بهش کادو ساعتی میده ک واسه منیژه خیلی عزیز میشه و منیژه هم عاشق علیرضا میشه 

توی یکی از مهمونیا یکی از پسرا ب علیرضا میگه اون دختر خدمتکار خوشکلتون هم بگید بیاد با ما توی استخر تا ما هم لذت ببریم اون زمان این چیزا عیب نبود مثل الان نبود

علیرضا شاکی میشه و با پسره دعواش میشه منیژه هم ک متوجه شد ک انکار علیرضا حواسش ب این دختره هم هست از ترس اینکه علیرضا رو از دست بده اونو بیرون می‌کنه

اینم ب ناچار راهی خونه علیرضا میشه ک قبلاً علیرضا دعوتش کرده بود و میدونست کجاست


مهربونا من امروز نیت کردم تا نیمه شعبان خدا حاجتمو بده دعام کنین  ذوقم تموم شد و خدا حاجتمو نداد  

علیرضا مثل قبل نبود خیلی اهل دختر بازی و این چیزا بودعلیرضا مهمان داشت دختر و پسری پیشش بودن اینم رفت توی یکی از اناقا و در رو قفل کرد ک یه وقت علیرضا بلایی سرش نیاره فرداش که علیرضا بیرون می‌ره فاطمه میاد بیرون و میبینم چه خونه قشنگیه و می‌ره حمامی ک واسش عین پادشاهی بوده با وجود شامپو و صابون و خیلی خوشحال میشه یه آرایشگاه نزدیک خونه علیرضا بوده می‌ره اونجا و ب خودش هم میرسه لباس جدید هم میخره و خودشو خوشکلن می‌کنه و برمیگرده خونه علیرضا ک باغبون واسش پررو باز می‌کنه 

اونقد از اونجا و راحتی اون خونه خوشش اومده ک دلش میخواست صیغه علیرضا بشه 

علیرضا وقتی میبینش ک اینقدر تغییر کرده و هنوز خوشگله ازش خوشش میاد و بهش میگه با من باش ک فاطمه بهش میگه باکره  هست و نمیتونه اولش علیرضا باور نکرد اما بعد دید داره راست میگه و ازش تشکر می‌کنه ک اینقدر عفت داشته و صیغه علیرضا میشه

بعد از ازدست دادن بکارتش علیرضا کم کم توجه کمتری بهش می‌کنه در حد خوراک و لباس و در عوض همسری با فاطمه

فاطمه معترض میشه ک توجه کن بهم بیرون ببرم گردش ببر ولی علیرضا خوشش نیومد یه روز ب فاطمه گفت بیا بریم همون روستا قدیمی الان بونس مرده و بقیه تو رو نمی‌شناسم میبرش ولی بهش کلک میزنه و میگه چند روز بمون میام دنبالت ک دیگه برنگشت


مهربونا من امروز نیت کردم تا نیمه شعبان خدا حاجتمو بده دعام کنین  ذوقم تموم شد و خدا حاجتمو نداد  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز