علیرضا مثل قبل نبود خیلی اهل دختر بازی و این چیزا بودعلیرضا مهمان داشت دختر و پسری پیشش بودن اینم رفت توی یکی از اناقا و در رو قفل کرد ک یه وقت علیرضا بلایی سرش نیاره فرداش که علیرضا بیرون میره فاطمه میاد بیرون و میبینم چه خونه قشنگیه و میره حمامی ک واسش عین پادشاهی بوده با وجود شامپو و صابون و خیلی خوشحال میشه یه آرایشگاه نزدیک خونه علیرضا بوده میره اونجا و ب خودش هم میرسه لباس جدید هم میخره و خودشو خوشکلن میکنه و برمیگرده خونه علیرضا ک باغبون واسش پررو باز میکنه
اونقد از اونجا و راحتی اون خونه خوشش اومده ک دلش میخواست صیغه علیرضا بشه
علیرضا وقتی میبینش ک اینقدر تغییر کرده و هنوز خوشگله ازش خوشش میاد و بهش میگه با من باش ک فاطمه بهش میگه باکره هست و نمیتونه اولش علیرضا باور نکرد اما بعد دید داره راست میگه و ازش تشکر میکنه ک اینقدر عفت داشته و صیغه علیرضا میشه
بعد از ازدست دادن بکارتش علیرضا کم کم توجه کمتری بهش میکنه در حد خوراک و لباس و در عوض همسری با فاطمه
فاطمه معترض میشه ک توجه کن بهم بیرون ببرم گردش ببر ولی علیرضا خوشش نیومد یه روز ب فاطمه گفت بیا بریم همون روستا قدیمی الان بونس مرده و بقیه تو رو نمیشناسم میبرش ولی بهش کلک میزنه و میگه چند روز بمون میام دنبالت ک دیگه برنگشت