2733
2734
عنوان

کسی میدونه چرا از این خواب ها میبینم ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 1377 بازدید | 54 پست
یه بار م با جن رو در رو شدم بازم تنها بودم تو خونه با صدای بیدار باش گوشیم نزدیکای صبح از خواب پاشدم اومدم رومو برگردونم به اونیکی پهلوم بخوابم دیدم یه مرد قد بلند که انگار یه چیزی مثل حوله تن پوش سورمه ای تنشه وصورتشم پوشونده بود روبه روم وایساده تامن دیدمش جیغ کشیدم واونم یه نعره خیلی بلهند کشید وخودشو انداخت روم وغیب شد بعدش منم یه چند ثانیه هنگیدم بعد پاشدم رفتم درکمال اسایش چادرمو برداشتم از اتاق ورفتم پایین خونه مادرشوهرم اوناهم خواب بودن بعد یه ربع صداشون کردم خهههههههه میدونم خیلی شجاعممممممم


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
خوب هرسوالی درباره جن داشتید درخدمتم درضمن تو مجردیام یه جنه عاشقممم بود هرکی اذیتم میکرد اون جنه حالشو میگرفت حتی یه بار داداشم منو گرفت کتکم زد بعد شبش داداشم رفت تو بالا پشتبون بخپابه داداشم قسم میخورد میگفت یهو چشامو باز کردم دیدم یه مرد قد بلند بالا سرم وایساده وتا من چشامو باز کردم یه تف کرد تو صورتم وبعد غیبش زد داداشم بیچاره تا یه هفته از ترسش تب کرده بود خههههههههه یه بارم مامان بزرگم منو دعوام کرد منم رفتم بیرون مامان بزرگم میگفت اومدم چهاردسته پا از پله ها بیام بالا بشینم دم در کوچه از تنهایی دلم گرفته بود قسم میخورد دوبار از پشت بهم دنپایی پرت کردن درحالی که کسی خونه نبوده وتنعا بوده
ﻭاﻱ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﺧﺪا ﻛﻨﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻣﻦ ﻫﻤﭽﻴﻦ اﺗﻔﺎﻗﺎﻳﻲ ﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻜﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﻴﺪاﺭﻱ!!! ﺩﻭ ﻫﻔﺘﺲ ﺧﻮاﺑﻢ ﺁﺷﻔﺘﺲ ﻫﻤﺶ ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ اﻧﮕﺎﺭ ﻳﻜﻲ ﺩاﺭﻩ ﻧﮕﺎﻡ ﻣﻴﻜﻨﻪ
بعد افتادن جنه روم هیچکی باور نمیکرد پدرشوهرم رفت پیش یه دعانویسه اونم گفته بود که اره دیدتش رراست میگع ویکی طلسمش کرده تا از خونه زندگیش دلسرد شه وخلاصه بهم دعا داد چندتا که اونا خیلی موثر بودن یه دونه هم دعا داده بود یرا اینکه ترسم بریزه باید تو یه لگن اب حلش میکردم دعاههه رو بعد میریختم روسرمو بدنم باورتون نمییشه ابه رو که ریختم روم یه لحظه نفسم قطع شد انگار یه جیژی از بدنم کنذه شدش کل بدنم لرزیدششش
البته منم بچه بودم تقریبن دبستانی بودم وسط های شب از خواب پا شدم دیدم یکی نسشته کنارم و نگام میکنه و بهم لبخند میزنه . خیلی هیکلی بود . وای اون شب تا صبح نمیتونستم نفس بکشم
اما خوب دعاهههه موقت بودش ودوباره همش میدیدمشون وبعد یکی دوسالم که موقعی که پسرم به دنیا اومد داشتن منو با خودشون میبردن اولا که میترسیدم هی تند تند میدیدمشون اما الان دیگه نمیترسم و حتی بختکم میوفتاد روم اصلا تقلا نمیکردم میگرفتم تخت میخوابیدم فکر کنم حسابی چزوندمشون دیگه دست از سرم برداشتند
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز