لطفا بخونید لطفا
خودش که هیچی نداره و نداشت از اول و خیلی باهاش ساختم هیچی ازش نخواستم نه عروسی نه خرید عقدی هیچی.
تو عقد هم یه گردنبند باریک برام خرید گفت تا عروسی برات سرویس میخرم نخرید.
یکم بابام اینا و فامیلا برام طلا خریده بودن یکمم خودش چند حقلقه النگو داشتم.
بابامم به جا چندتا تجملات جهیزیه برام یه ماشین ارزون خرید که البته جهیزیه هم همه چی داد این کارو کرد تا شوهرم بتونه رهنی جور کنه. همه جوره باهاش ساختیم بعدم اون ماشین رو یکم شوهرم روش گذاشت عوض کردیم پول اصلیمو بابام داد.
حالا بابام اومده یه خونه شریکی خریدیم باهم به خاطر دعواهای مکرر من و شوهرمم شرطش این بود که شریکی با دخترم میخرم شوهرمم میدونست من ماشینمو طلاهامو فروختم و خونه خریدیم که از مستاجری نجات پیدا کنم
حتی بابام گفت چند سال برو بشین توش اجاره هم نده
هر مرد دیگه ای بود الان خوشحال بود اما این از صبح تا حالا تو قیافست که شما به من احترام نداشتید به نام من کنید.
حالا هم که من ماشینو فروختم یه سری لوازم برقی و یخچال مو گذاشتم واسه فروش که ماشین بخرم میگه ماشینو نصفشو به نام من کن.
میگم جهیزیه از خودمه طلاها هم از خودم بوده میگه نه طلاها و من برات خریده بودم.
میگم منم زنتم چه فرقی داره میگه بهت اعتماد ندارم.
میگم وقتی لنگ پولم خودتو خانوادت پول بیارین وسط میگه نه نداریم.
خیلی جالبه.
آدم به این پررویی و بی چشم و رویی دیدین؟