2752
2734
عنوان

دختر خواهرم رمان نوشته بیاید

| مشاهده متن کامل بحث + 324 بازدید | 16 پست
نام=شیرینی با طعم تلخی پامو تا اخر روی پدال فشار دادم ساعت ۸:۳۵ کلاس داشتم الان ۸:۳۰ بود بلخره ساعت ...

خوبه تااینجاش 

مردم این زمانه بره راباگرگ میخورند، گریه راباچوپان می کنند!!!!!

لاله با قیافه متعجب اومد داخل اتاق گفت کو کجاست؟ نگاهی بهش کردم گفتم تووووو دزد تویی بهم گفت خدا شفات بده خواهر بیماری حاد گرفتی انگار همونجری با تعجب نگاهش میکردم که نگاهم به پایین افتاد جیغ بلندی کشیدم و زدم زیر گریه لاله مسر نگاهمو دنبال کرد و اونم جیغ زد دمپایی سمت سوسک پرت کردم که دیدیم پروازیه شال مانتو کردیم و یه چادر انداختم رو سر پروانه و بلندش کردم رفتم توی کوچه و به لاوین زنگ زدم که بیاد این سوسک بکشه ۱۰ دقیقه بعد لاوین اومد و بعد از میدا کردن سوسک کشتش و جنازشو انداخت بیرون گفت چیز دیگه ای لازم نداری ؟ خدافظی ازش کردم و رفتیم داخل خونه به مرجان زنگ زدم و گفتم بریم بیرون که گفت حال ندارم و نتیجه گرفتیم داخل خونه فیلم نگاه کنیم تلفنم زنگ خورد مامانم بود جواب دادم و حال احوال کردیم وماجرا خاستگار جدیدم تعریف کرد گفتم مادر من من قصد ازدواج ندارن که گفت حالا این یکی فرق میکنه باشه مامان فردا با لاوین میام شهر و قطع کردم ای بابا من نخوام ازدواج کنم باید کیو ببینم؟ به لاوین اس دادم فردا بریم شهر بعد از فیلم دیدن رفتیم بخوابیم مرجانم مسخرمون کرده میگه امروز میام ولی فردا بعد از دانشگاه میاد به سمت رختخواب رفتم بشمار سه خوابم برد با صدای الارم گوشی بیدار شدم دست شورتمو شستم و با پروانه لاله رفتیم سر میز بعد از صبحانه حاضر شدیم و به سمت دانشگاه رفتیم طبق نقشه ای که برای اسدی کشیدم ۴ تا ادامچس به نوبت انداختم زیر صندلی و جوهر ریختم روی صندلی اسدی با کت شلوارش وارد شد و نشست روی صندلی ای داد بلند شد پای تخته درس بنویسه بچه ها زدن زیر خنده اسدی گفت داخل درس چیز خنده داری میبینید؟ بچه ها گفتن نه ایتاد یکی خوابش برد ترسوندیمش بیدار شد استاد با تاسف سر تکون داد گفت کم مسخره بازی در بیارید درس گوش کنید تا مایان کلاس درس گوش میدادیم که استاد با یه خسته نباشید خفه شد و رفت بیرون راحتمون کرد بچه ها همه خندیدن و گفتن دمت گرم لادن بعد از دانشگاه سوار ماشین شدم و همراه بچه ها رفتیم بگردیم که وسط راه یهو از تایر ماشین صدای بدی بلند شد و ماشین کنار خیابون پارک کردم یه ماشین ایستاد با ۳ تا مسر جوون نگاهم سمت یه پسر اون اخر رفت که با مظلومت سرشو انداخته بود پایین منم سرمو انداختم پایین دیگه نگاهش نکردم ولی فکرم بد جور درگیر بود بعد از عوض کردن تیوپ به سمت خونه رفتیم و وساسلم جمع کردم و منتظر لاوین شدم اقا ساعت ۱۱ اومد دنبالم تا کوهدشت ۷۰۰ کیلومتر راه بود برای همین فردا صبح میرسیدیم با سرعت میرفت منم از ترس چسبیده بودم به ماشین تا خوابم برد صبح با نشستن دستی روی شونم بیدار شدم ولی حال تکون خوردن نداشتم لاوین گفت پاشو صبح شده ولی تکون نخوردم حس کردم روی هوا معلقم لاوین بلندم کرده بود و گداشتم روی تخت دوباره خوابیدم تا احسای کردم یکی داره با موهام بازی میکنه

لطفا برای حاجتم صلوات بفرستید.  خدایا خودت مواظب عزیزانم باش❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687